گرد، آن چنان از حسین منزوی اشعار پراکنده 116

حسین منزوی

آثار حسین منزوی

حسین منزوی

گرد، آن چنان که گویی

1 گرد، آن چنان که گویی

2 نقطه به نقطه

3 با ماه تمام

4 مماسش کرده ­ای

5 و گر گرفته از آتش که انگار

6 شعله به شعله

7 از تنور دوزخ

8 اقتباسش کرده­ ای

9 چهره ­ات

10 حساب آفتابگردان­ های اعصار را

11 با آفتاب

12 تسویه می­کند

13 عجیب نیست، اگر خورشید

14 جغرافیای مشرق

15 از مغرب

16 باز نشناسد

17 بی تابی­ات فریبی است

18 یا عشوه یی که

19 آفتاب مسکین را

20 در جذبه­ ی تماشایت

21 به سرسام افکنده است

22 جهان

23 بی قرار توست

24 دریغا فرهاد!

25 که در بازار

26 به چار سکه­ ی مسین

27 سودایش می­کنند و

28 در غرفه ، شاه و شیرین

29 با پوزخندی از خنجر

30 تماشایش می­کنند

31 ساده دلا فرهادا !

32 که تیشه و کوهش را

33 به فریبی

34 ستاندند و

35 نامه و خامه ­اش

36 به کف نهادند

37 ورنه

38 در شرمساری این کار و بار

39 هیچ اگر نه دیگر بار

40 فرقش را

41 به تیشه ­ای می­ شکافت

42 و آبروی عشق

43 باز می­ستاند

44 دریغا عشق!

45 بی آبرویا!

46 که چار سکه ­ی مسین در کف

47 چهره به آستین قبای ژنده می­ پوشد و

48 در هیاهوی بازار

49 با زخم خون چکانش در دل

50 از دیده ­ها،

51 گم می­شود

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر