1 در خرابات عاشقان کوییست وندر آن خانه یک پریروییست
2 طوقداران چشم آن ماهند هر کجا بسته طاق ابروییست
3 در خم زلف همچو چوگانش فلک و هر چه در فلک گوییست
4 به نفس چون مسیح جان بخشد هر کرا از نسیم او بوییست
1 تا به کنون پردهنشین بود یار هیچ در آن پرده نمیداد بار
2 خود به طلب دیدم و راهی نبود راه طلب داشتم از پرده دار
3 یار من از پرده همی کرد زور دل ز پی پرده همی گشت زار
4 چون که دل پردهنشین چندگاه بر درش آویخته شد پردهوار