1 جمیع الناس غمگینٌ که شروان شاههم مرده است وفات شاههم اکنون طرب من قلبهم برده است
2 بهذا الصرصر العاصف کزو شروان مشوّش شد درخت القلبشان خشک و گل الارواح پژمرده است
3 زن و مرد بلد جمله لِاَجل تلخی موتش خراشان وجه، گریان چشم، بریان قلب و آزرده است
4 اگر چه موته صعبٌ لهم الصّبر اولی تر که انفاس همه خلقان علیهم یک یک اشمرده است
1 عنقاء مُغر بست درین دور خرّمی گم گشت خرّمی زجهان همچو آدمی
2 چندانک در صحیفهٔ عالم نگه کنم غمخواره آدم آمد و بیچاره آدمی
3 هر کس به قدر خویش گرفتار محنتی است کس را نداده اند برات مسلّمی
1 به شرط آنکه هر کاو مست گردد شود زاین تابخانه تا به خانه
2 وگر او با حریفی مست خسبد گناه خود ز خود داند زمانه
1 تربد فلفل سیاه قاقله سمقونیا گیر یک مثقال از هر یک اگر سازی دوا
2 نیمهٔ مثقال بسباسه بیاور زنجبیل با قرنفل دارچینی آنگه جوز بوزا
3 از شکر ربع وقیّه جمع کن با این همه با عسل معجون اسقف ساز اگر باید تو را
1 ما تو را حرمتی اگر داریم نه زاندیشه ای است یا بیمی
2 یا زمال تو، گر بسی داری چشم داریم بر زر و سیمی
3 لیک از روی مزد می خواهیم که تو را می کنیم تعظیمی
4 همه ریشت به کوه ما گفتیم چون تو در خشم می شوی نیمی
1 مهتری باش و هرچه خواهی کن نه بزرگی به مادر و پدر است
2 نافهٔ مشک را ببین به مَثَل کاین مثالی بزرگ و معتبر است
3 کاو زآهو گرفت عزّ و شرف تا به بوی لطیف مشتهر است
1 جانا به جز از یاد تو در سر هوسم نیست سوگند خورم من که به جای تو کسم نیست
2 امروز منم خسته و بی مونس و بی یار فریاد همی خواهم و فریادرسم نیست
1 اگر به حضرت عالی نمی شوم چاکر نه آنک بهتر از آن مأمنی تواند بود
2 ولیک خاک جناب تو درگذشت از آن نصیب دیدهٔ همچون منی تواند بود
1 به شب چندان خور ای جان بادهٔ ناب که راهی وا در و دیوار بینی
2 نه چندانی که چون تا کاهی از خواب درآیی ... خود چار بینی
1 بر زمین آن درخت چیست که او همنژاد سرمناره بود
2 برو برگش زمرّد و لعل است مگر اصلش زسنگ خاره بود
3 بر سر او نشسته مرغی سبز سبز مرغی که مار خواره بود
4 همه آن مار میخور[د] کاو را در دهان ماه یا ستاره بود