1 ساقیا موسم عیش است بده جام شراب لطف کن بسته لبان را به زلالی دریاب
2 قدح باده اگر هست به من ده تا من در سر باده کنم خانهٔ هستی چو حباب
3 در حساب زر و سیم است و غم داد و ستد کوربختی که ندارد خبر از روز حساب
4 بر کسم هیچ حسد نیست خدا میداند جز بر آن رند که افتاده بود مست و خراب
1 ساقی بیار باده و پر کن به یاد عید در ده که هم به باده توان داد، داد عید
2 بنمود عید چهره و اندر رسید باز خرم وصال دلبر و خوش بامداد عید
3 تشریف داد و باز اساس طرب نهاد ای صد هزار رحمت حق بر نهاد عید
4 در بزم پادشاه جهان باده نوش کن وانگه به گوش جان بشنو نوش باد عید
1 از شکوفه شاهدان باغ معجر بستهاند نوعروسان چمن را زر و زیور بستهاند
2 نقشبندان طبیعت گوییا بر شاخ گل نقشهای تازه از یاقوت و از زر بستهاند
3 بس که در بستان ریاحین سایبان گستردهاند در چمنها راه بر خورشید خاور بستهاند
4 لاف ضحاکی زند گل لاجرم از عدل شاه بر سر بازارهایش دستها بر بستهاند
1 ای زافتاب صنع تو یک ذره کاینات فیض تو عقل را مدد و روح را حیات
2 هر ذره گشته شاهی و هر قطره شاهدی لطف تو چون به خاک سیه کرده التفات
3 در کاینات هر چه بدان فخر می کنند جز بندگیّ تو همه حشو است و ترّهات
4 با ذکر تو که مونس جان است روح دل فارغ ز کعبه ایم و منزّه ز سومنات