1 وقت من خوش که اگر کوه و اگر صحرا بود بی وجودت نتوانم که دمی تنها بود
2 خاک ری خاصه شمیران که در آن موکب شاه نزهت افزای بهشتی ست که در دنیا بود
3 آسمان گو دگر اینسان بتمتع مخرام همه دانند قمر را نه بدان سیما بود
4 بوستان گو دگر اینگونه رعونت مفروش همه دانند صنوبر نه بدان بالا بود
1 بار غم بر دل و دل بر سر زلفش ترسم که گرانی کند و بگسلد این رشته زهم
2 ای نسیم سحر آهسته بر آن زلف گذر که زگستاخی تو سلسله ها خورد بهم
3 گر توانی رخش ای شام بپوشان در زلف ورنه با طلعت او شب نشود در عالم
4 باز وسواس خرد راه بدل جست ای عشق قدمی جانب ما غمزدگان نه ز کرم
1 دل بدام زلف مشکین است باز بسته ی آن موی پرچین است باز
2 حلقه های زلف در روی نگار زان دل رنجور غمگین است باز
3 میرود یار و بهمراهش رقیب یارب او را این چه آیین است باز
1 من عاشق و رند و می پرستم من بلهوسی هوا پرستم
2 این عربده ز ابلهی و خامی ست ای شیخ گمان مبر که مستم
3 ای دیده چرا نمی گذاری یک لحظه عنان دل بدستم
4 ای دل تو چرا نمی شکیبی رسوا تر از این مکن که هستم
1 گوشه ای از بهر آسایش بجز میخانه نیست چاره ی رنج دو عالم غیر یک پیمانه نیست
2 آنکه می بیند به بند عشق و پندم میدهد گر چه من دیوانه ام، پیداست کو فرزانه نیست
3 آشنا دیدش نشاط از بسکه با بیگانگان میخورد خون زین غم اکنون تا چرا بیگانه نیست
1 جهان را سیل اشکم گر کند ویرانهای کمتر اگر من هم نباشم در جهان دیوانهای کمتر
2 ز بس پیمانه پیمودی شکستی جمله پیمانها نداری تاب ای پیمانشکن، پیمانهای کمتر
3 غم دل با تو گر ناگفته ماند، افسانهای کمتر اگر دل هم شود خون از غمت، ویرانهای کمتر
1 هزار خم بچشیدند و سرنگون کردند که صاف عقل گزیدند و در جنون کردند
2 گمان شهد ز خوان فلک مدار نشاط که کاسه کاسه چشیدند و سرنگون کردند
3 ببین بدرگه شه کز درش بنات نبات صلای جود شنیدند و سر برون کردند
1 این همان دشت و من خسته همان نخجیرم که فکندی و گذشتی چو زدی با تیرم
2 بیتو ای دوست به من جای ملامت نبود که فزونست ز اندازه همی تقصیرم
3 پای تدبیر من از کعبه و از دیر برید تا کجا باز دگر سیر دهد تدبیرم
4 دور از کوی تو، بیسلسلهٔ موی تو، من کودک جمعه و دیوانهٔ بیزنجیرم
1 نیستی نیست عین هستی است بس بلندیها نهان در پستی است
2 جیش عقل و خیل خود بینی شکست وقت عیش و بیخودی و مستی است
3 عقده های زلف بگسستی زهم یا که این عهدی که با مابستی است
4 در ره او پی سپر بی پایی است دامن او در کف بی دستی است