1 ابروی نگار چون کمان است زلفین وی اندر او دخان است
2 ابروی مقرنس اندر آنست گویی که کمان قبطیان است
1 نباشد از ره کین گر نمیدهد دادم خوش است خاطر او بافغان و فریادم
2 بمهر غیر یقین کرده ای و دلشادم که من ز چشم تو از این گناه افتادم
1 گیسوی تو عنبرین شمیم است بوی تو زخلد یک نعیم است
2 چشمت ز خمار چون سقیم است دل در بر او به ترس و بیم است
1 جان بر لب ماست در زمانه از دست جفای این دو گانه
2 گویی ز مقرنس زمانه نه جای بود مرا نه خانه
1 ای زلف تو گشته همچو چوگان گویی که دلم چو گوست در آن
2 از دست زمانه ام گریزان افتانم و گاه گشته خیزان
1 به کس نه دوست او نه دشمن است او یکی چابک حریف پرفن است او
2 اگر تو گلبنی ابر بهار است وگر خاری شرار گلخن است او
1 ای دوست بیاد می ببالین این خون دو دیده ی ترم بین
2 گویی که شده مقرنس عنین داماد زمانه راست کابین
1 اگر در خیمه یا در محملی تو اگر بر ناقه یا در منزلی تو
2 بدل نزدیکتر باشی تو از دل که هم اندر تو دل هم در دلی تو
1 غما ز اندازه بیرون میشدی کاش دلا پر خون شدی، خون میشدی کاش
2 تنا از پای تا سر خستی ای جان ازین ویرانه بیرون میشدی کاش
1 ای کرده نظر بدست مردم در خویش مرا نموده ای گم
2 در زیر مقرنس نگون خم هر لحظه بخاک میزنی دم