1 چونکه آدم را خداوند مجید در زمین بهر خلافت آفرید
2 حکم فرمان آمد از رب ودود تا ملایک جمله آرندش سجود
3 از پس فرمان ملایک اجمعین سر نهادند از اطاعت بر زمین
4 کی خدا محکوم فرمان توایم آنچه گویی آن کنیم آن توایم
1 من همه نور و ضیاء آن تیره رو پس چرا من سجده آرم نزد او
2 من ز نارم نار نورانی بود او ز خاک و خاک ظلمانی بود
3 کی برای ظلمت آرد سجده نور واثبور و واثبور و واثبور
4 خاک بر فرق وی و بر نور او ای تفو بر او و چشم کور او
1 یک خری افتاد و پای آن شکست جان آن از زحمت خر بنده رست
2 چونکه افتاد آن خر مسکین زکار برگرفت از پشت آن خر بنده بار
3 در بیابانش به دام و دد سپرد برد باریهای خر از یاد برد
4 اهل دنیا را سراسر ای پسر همچو آن خر بنده بیشک میشمر
1 ای خدا من رهروی ام ناتوان بیکسی وامانده ای از کاروان
2 نی مرا زاد و نه مرکب نی رفیق چون بپیمایم خدایا این طریق
3 نی ره برگشتن و نی راه زیست روی رفتن هم نه یا رب چاره چیست
4 اول منزل به گل افتاده بار دزدهای رهزنم گشته دوچار
1 ناگهان گرگی ز گرد ره رسید اندر آن صحرا خری افتاده دید
2 نعره ی شادی برآورد از جگر کی دو دیده طالع میمون نگر
3 کوکبت اکنون برآمد از وبال آمد اینک روزی پاک حلال
4 شاد زی ای بخت میمون شاد زی از تهی دستی کنون آزادزی
1 کودکی را بود نانی با عسل دیگری را نان تنها در بغل
2 در عسل او را طمع آمد پدید دست خود را سوی آن کودک کشید
3 کی برادر ای تو از نسل کرام نان تنها چون خورم من بردوام
4 زین عسل بخشی مرا هم گر نصیب نبود از احسان و از لطفت غریب
1 خر لگد زد بر دهان و بر سرش کرد خالی سر ز سودای زرش
2 یک لگد زد خر بر آن گرگ کهن هم شکستش آسیا و هم دهن
3 کام نگرفته هنوز از نعل زر در سر زر کرد دست و پا و سر
4 هر که را حرص و طمع از راه برد عاقبت ناکامش اندر چاه برد
1 همچو آن دیو رجیم کشتنی کو گذشت از حد خود از رهزنی
2 پا ز حد خویش بالاتر نهاد راه و رسم بندگی از دست داد
3 شعله ی غیرت سراپایش بسوخت آتش لعنت به جانش بر فروخت
4 رانده شد از عالم کروبیان در زمین افتاد خوار و مستهان
1 سینه ات را روشنی بینی ز راست هم گشادش را از آنجا ابتداست
2 وسعتی در سینه بینی از یمین کاندران هفت آسمان باشد دفین
3 در یمین سینه ات این انبساط بنگری چپ را بود سم الخیاط
4 ظلمت چپ آن زمان نی بیش شد تنگیش نی بیشتر از پیش شد
1 چون ز ترک سجده آن دیو رجیم رانده شذ از درگه حی قدیم
2 بر میان بست آن لعین بدگهر از برای کینه ی آدم کمر
3 در هلاک دودمان بوالبشر می کند هر لحظه تدبیری دگر
4 دامها افکنده اندر راهها کنده اندر راهها صد چاهها