2 اثر از باب دوم در معراج السعادة ملا احمد نراقی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر باب دوم در معراج السعادة ملا احمد نراقی شعر مورد نظر پیدا کنید.

باب دوم در معراج السعادة ملا احمد نراقی

پس هر که را از اندک هوشی بوده باشد، و دشمن نفس خود نباشد، بر او لازم است سعی در استیلای قوه عقلیه، و جد و جهد در استیفای سعادت ابدیه، و صرف وقت در تحصیل صفات جمیله، و دفع اخلاق رذیله و پیرامون شهوات نفسانیه و لذات جسمانیه نگردد مگر به قدر ضرورت. ,

پس، از غذا، «اقتصار» کند به آنچه در صحت بدن به آن احتیاج، و به جهت بقای حیات از آن لابد و لاعلاج است و روزگار خود را در تحصیل الوان طعامها و اقسام غذاها ضایع و تلف نکند و اگر هم از این تجاوز کند، این قدر طلبد که موجب ذلت در نزد اهل و عیال نباشد، و زیاده از این، وبال، و باعث خسران مآل است. ,

و از جامعه و لباس، اقتصار کند بر آنچه بدن را بپوشاند، و دفع سرما و گرما کند و اگر از این مرتبه درگذرد به قدری جوید که در نظرها خوار، و در برابر همگان بی اعتبار نگردد. ,

و از مجامعت، نخواهد مگر آنچه به آن حفظ نوع و بقای نفس و نسل متحقق شود و بپرهیزد از اینکه غریق لجه شهوات نفسانیه و گرفتار قیود و علایق دنیویه شود، و از این جهت به شقاوت ابد و هلاکت سرمد رسد. ,

از آنچه گذشت روشن شد که از برای انسان اگر چه قوی و جوارح بسیار است، و لیکن همه آنها به غیر از چهار قهرمان، مطیع و فرمانبردارند، و ایشان را مدخلیتی در تغییر و تبدیل احوال مملکت نفس نیست، و آنچه منشأ اثر و باعث نیک و بد صفات، و خیر و شر ملکات هستند از این چهار قوه اند پس همه اخلاق نیک و بد از این چهار پدید آید، و منشأ صفات خیر و شر اینها هستند. ,

و لیکن، خیرات و نیکیهای قوه عاقله در حال تسلط و غلبه آن است، و بدیها و شرور آن در حالت زبونی و عجز آن در تحت سایر قوا، و آن سه قوه دیگر بر عکس این‌اند، زیرا که آثار خیر و نیکوئیهای آنها در حالت ذلت و انکسار و عجز ایشان در نزد عقل است، و شرور و آفات ایشان در وقت غلبه و استیلای آنها است بر عقل. ,

چون شناختی که آدمی را چهار قوه است که حکم سرهنگان دارند نظریه عقلیه، وهمیه خیالیه، سبعیه غضبیه، و بهیمیه شهویه. ,

بدان که به إزای هر یک از این ها لذتی است و المی، و لذت هر یک در چیزی است که مقتضای طبیعت و مناسب جبلت آن است که به جهت آن خلق شده اند، و المش در خلاف آن است. ,

پس، چون مقتضای عقل و سبب ایجاد آن، معرفت حقایق اشیاء است، لذت آن در علم و معرفت، و الم آن در جهل و حیرت است. ,

و مقتضای غضب، چون قهر است و انتقام، لذتش در غلبه و تسلط است، و المش در مغلوبیت. ,

از آنچه گفتیم معلوم شد که در برابر هر صفت نیکی، اخلاق رذیله غیر متناهیه‌ای از دو طرف افراط و تفریط است و لیکن هر یک را اسم معین و نام علیحده‌ای نیست، بلکه شمردن جمیع ممکن نیست، و شمارش تعداد جمیع در شأن علم اخلاق نیست، بلکه وظیفه آن بیان قاعده کلیه آن است که جمیع در تحت آن مندرج باشند. ,

و قاعده کلیه، آن است که دانستی که اوصاف حمیده، حکم وسط را دارند، و انحراف از آنها به طرف افراط یا تفریط هر یک که باشد مذموم است، و از اخلاق رذیله است. ,

پس در مقابل هر جنسی از صفات فاضله، دو جنس از اوصاف رذیله متحقق خواهد بود و چون دانستی که اجناس و سر فضایل چهارند، پس اجناس رذایل هشت خواهند بود و رذیله ضد حکمت است. ,

یکی «جربزه» که کار فرمودن فکر است در زاید از آنچه سزاوار است، و عدم ثبات فکر در موضعی معین، و این در طرف افراط است . ,

شکی نیست که در مقابل هر صفت نیکی خلق بدی است که ضد آن است و چون دانستی که اجناس همه فضایل چهارند، پس معلوم می شود که اجناس صفات رذایل نیز چهارند: ,

اول: جهل، که ضد حکمت است دوم: جبن، که ضد شجاعت است سوم: شره، که ضد عفت است چهارم: جور، که ضد عدالت است. ,

و لیکن این به حسب مودای نظر است، اما تحقیق مطلب آن است که از برای هر فضیلتی حدی است مضبوط و معین، که به منزله وسط است، و تجاوز از آن خواه به جانب افراط و خواه به طرف تفریط مودی است به رذیله. ,

پس هر صفت فضیلتی که وسط است به جای مرکز دایره است، اوصاف رذایل به منزله سایر نقطه هایی است که در میان مرکز یا محیط فرض شود و شکی نیست که مرکز، نقطه ای است معین و سایر نقاط متصوره در اطراف و جوانبش غیرمتناهیه‌اند. ,

و عجب از کسانی که چنان پندارند که لذات منحصر است در لذات جسمیه، و غایت کمال انسان را در رسیدن به لذات «اکل» و «شرب» و «نکاح» و «جماع» و امثال این ها می دانند، و نهایت سعادت آن را در التذاذ به این لذات گمان می کنند. ,

اینان لذات نشئه آخرت و منتهای مرتبه انسانیت را نمی دانند، مگر در رسیدن به وصال غلمان و حور، و خوردن انار و سیب و انگور، و کباب و شراب و المها و عقابهای آن عالم را منحصر می کنند در آتش سوزنده و عقرب گزنده، و «گرز» گران و «سرابیل قطران» و از عبادات و طاعات و ترک دنیا و بیداری شبها نمی طلبند مگر رسیدن به آنها و نجات از این ها را آیا اینان نمی دانند که چنین عباداتی عبادت مزدوران و بندگان است، و امثال این کسان، ترک کرده اند لذات جسمیه کم را که به بیشتر آن برسند، و گذارده اند اندک آن را که زیادت را دریابند؟ و غافل از اینکه امثال این چیزها چگونه کمال حقیقی انسان، و باعث قرب به پروردگار ایشان است، و کسی که گریه اش از ترس سوختن آتش، یا عبادتش از شوق وصال حوران دلکش است، مقصود از روزه اش طعامهای الوان، و از نمازش امید لقای حور و غلمان باشد، چگونه او را از اهل بساط قرب خدای تعالی می توان شمرد، و به چه کمال استحقاق تعظیم و توقیر دارد؟ آری نیست این ها مگر از غفلت از ابتهاجات روحانیه و لذات عقلیه، و منحصر دانستن لذت و ألم در جسمیه گویا به گوش ایشان نرسیده که سید اولیاء علیه السلام می فرماید: «الهی ما عبدتک خوفا من نارک، و لاطمعا فی جنتک، و لکن وجدتک أهلا للعباده فعبدتک» یعنی «خداوندا من عبادت تو را نمی کنم به جهت ترس از آتش دوزخت، یا از طمع شوق در نعیم بهشتت، و لکن تو را سزاوار پرستش یافته، پس بندگی تو را می کنم» و بالجمله لذتهای جسمانیه را اعتباری، و در نظر اهل بصیرت قدر و مقداری نیست، در این لذات انسان با بهایم و حشرات و سایر حیوانات شریکند، و چه کمال است در آنچه انسان در آن مشارکت حیوانات عجم باشد، و در استیفای آنها نفس ناطقه مجرده، خادم قوه بهیمیه گردد. ,

و عجبتر آن طایفه ای که لذات را منحصر در اکل، شرب، و جماع، مسکن، لباس، حشم، مرکب، و جاه و منصب می دانند، و کسانی را که از این ها بی نصیب اند محروم می شمارند، و بر آنها افتخار می کنند و بزرگی به آنها می فروشند، هرگاه به کسی برخورند که ترک شهوات کرده و پشت پا بر لذات دنیویه زده، در خدمت و نهایت تواضع و فروتنی و مذلت و شکستگی می نمایند و خود را در جنب ایشان از زمره اشقیا می دانند. ,

و چگونه نیل به لذات جسمیه کمال باشد، و حال اینکه همگی دامن کبریای خالق عالم را از لوث این لذات پاک می کنند، و می گویند که اگر نه چنین باشد نقص لازم خواهد آمد پس اگر این ها کمال بودی بایستی که از برای مبدا کل نیز ثابت باشد و اگر نه این است که این لذات قبیح هستند، چرا صاحب آنها شرم از اظهار آنها دارد، و سعی در پوشیدن آنها می کند؟ و چرا اگر کسی را پرخواره و شکم پرست خوانند تغییر در حالش به هم می رسد و حال اینکه هر کسی طالب نشر در کمال خود است بلکه فی الحقیقه لذات جسمانیه لذت نیستند، بلکه دفع آلامی چندند که از برای بدن حاصل می شوند. ,

از اموری که دانستن آن قبل از شروع در تفصیل اخلاق و معالجات آنها لازم است، آن است که بدانی که بسیار اتفاق می افتد که از بعضی مردمان صفات و افعالی چند به ظهور می آید که در ظاهر نیک است و صاحب آنها از ارباب اخلاق حسنه متصور می شود و حال آنکه چنین نیست. ,

پس باید فرق میان فضایل صفات و آنچه شبیه به آنهاست و حقیقتا از فضایل نیست دانسته شود، تا بر غافل مشتبه نشود و بر گمراهی نیفتد و هر کسی عیوب نفس خود را بشناسد تا طالب فریب نخورد، و خود را صاحب اخلاق جمیله نشمرد، و از تحصیل معالی اخلاق باز نماند. ,

پس می گوئیم که دانستی که صفت «حکمت» عبارت است از علم به حقایق موجودات به نحوی که هستند، و لازم این، از مسائل به عنوان تقلید و بیان تقریر آنها بر وجه لایق، بدون وثوق و اطمینان نفس، حکمت نیست، و صاحب آن را حکیم نمی نامند، زیرا که حقیقت حکمت، منفک نمی شود از اعتقاد جازم و تصدیق قطعی و یقین چنین شخصی مانند طفلی است که خود را شبیه به مردان کند، و سخنان ایشان را گوید یا مثل حیوانی است که بعضی سخنان آدمی را آموخته باشد و حکایت کند، یا بعضی افعال انسان را تعلیم گرفته باشد و به جا آورد. ,

و اما «عفت»: شناختی که آن عبارت است از اینکه قوه شهویه در فرمان و اطاعت عقل، و همه تصرفات آن موافق و مطابق امر و نهی قوه عاقله بود باشد، و آنچه متضمن مصلحت معاش و معاد باشد بر آن اقدام نماید، و هر چه موجب مفسده باشد از آن دوری کند و کناره جوید، و هرگز مقتضای صوابدید عقل را مخالفت نکند و باعث بر این، فرمانبرداری و اطاعت هم نباشد، مگر کمال نفس و بزرگی ذات او، یا تحصیل سعادت دنیا و آخرت و غرض او فریب مردم یا محافظت آبروی خود نباشد، و ترس «شحنه» و سلطان او را بر این نداشته باشد. ,

بدان که شأن قوه عقلیه و وهمیه، ادراک امور است و لیکن اولی ادراک کلیات را کند و دومی تصور جزئیات را و چون هر فعلی که از بدن صادر می شود، افعال جزئیه است، پس مبدأ تحریک بدن در جزئیات افعال به تفکر و رویه قوه وهمیه است، و از این جهت آن را «عقل عملی» و «قوه عامله» می نامند، و اولی را «عقل نظری» و «قوه عاقله». ,

و شأن قوه غضبیه و شهویه تحریک بدن است، و این دو مبدأ تحریک‌اند اما غضبیه، مبدأ حرکت بدن است به سوی دفع امور غیر ملائمه از بدن، و شهویه، مبدأ حرکت آن است به سوی تحصیل امور ملائمه. ,

پس اگر قوه عاقله بر سایر قوا غالب شود، و همه را مقهور و مطیع خود گرداند، البته تصرف افعال جمیع قوا بر وجه صلاح و صواب خواهد بود، و انتظام در امر مملکت نفس و نشأه انسانیت حاصل خواهد گردید و از برای هر یک از قوا، تهذیب و پاکیزگی به هم خواهد رسید و هر یکی را فضیلتی که مخصوص به آن است حاصل خواهد شد. ,

پس، از تهذیب و پاکیزگی قوه عاقله، صفت «حکمت» حاصل می شود، و از تهذیب قوه عامله، ملکه «دالت» ظاهر می گردد، و از تهذیب غضبیه، صفت «شجاعت» به هم می رسد، و از تهذیب شهویه، خلق «عفت» پیدا می شود و این چهار صفت، اجناس اخلاق فاضله‌اند، و سایر صفات حسنه مندرج در تحت این چهار، یعنی: از این چهار صفت ناشی می شوند، و این چهار صفت مصدر هستند همچنان که «حکمت»، مصدر «فطنت»، «فراست»، حسن تدبیر و توحید و امثال آن می شود، و «شجاعت»، منشأ صبر، علو همت،حلم، وقار و نحو این ها می گردد، و «عفت»، سبب سخاوت، حیا، امانت، گشاده رویی و مانند این ها می شود. ,

در سبب انحراف اخلاق از جاده پسندیده و حصول اخلاق ذمیمه و بیان قوای نفس انسانی و در آن چند فصل است: ,

فصل اول - قوای چهارگانه و تبعیت سایر قوا از آنها. ,

بدان که همچنان که گذشت تن، مملکتی است که خداوند عالم آن را به اقطاع روح مجرد مقرر فرموده، و از برای روح در این مملکت، از اعضاء و جوارح و حواس و قوای ظاهریه و باطنیه، لشکر و خدم بسیار قرار داده، که بعد از این شمه ای از آنها مذکور خواهد شد، و «ما یعلم جنود ربک إلا هو» و هر یک را خدمتی معین و شغلی مقرر تعیین داده، و از میان ایشان قوای اربع که «عقل»، «شهوت»، «غضب» و «وهم» باشد، حکم کارفرمایان و سران لشکر و عمال مملکت را دارند، و سایر قوا، زیردستان و فرمان برانند و شأن «عقل»، ادراک حقایق امور، و تمیز میان خیرات و شرور، و امر به افعال جمیله و نهی از صفات ذمیمه است و فایده ایجاد «قوه شهویه» بقای بدن است، که آلت تحصیل کمال نفس است، زیرا که زیست بدن چند روزی در این دنیا، موقوف است به تناول غذا، شراب، تناکح و تناسل و احتیاج آنها به قوه شهویه روشن و ظاهر است و ثمره «قوه وهمیه» فهمیدن امور جزئیه است، و دانستن دقایق اموری که به وسیله آنها به مقاصد صحیحه می رسند و شغل «قوه غضبیه» آن است که دفع مضرتهای خارجیه را از بدن نموده، و نیز اگر قوه شهویه یا وهمیه اراده سرکشی و خودسری کرده، و قدم از جاده اطاعت عقل بیرون نهند، ایشان را مقهور نموده، و به راه راست آورد، و در تحت اقتدار و تسلط عقل باز دارد. ,

و بدان که هیچ یک از قوای ظاهریه و باطنیه را به غیر از این چهار قهرمان، در هیچ وقتی خیال فرمانروایی و اندیشه سروری نیست، بلکه هر یک محکوم حکم حاکم خطه بدن‌اند. ,

چون دانستی که جنس همه فضایل چهار فضیلت مذکوره است، که هر یک از تهذیب و پاکی یکی از قوای اربع حاصل می شود، و سایر فضایل و اخلاق حسنه مندرج‌اند در تحت این فضایل، بدان که بسیار از علمای اخلاق از برای هر یک از این چهار فضیلت انواعی ذکر کرده اند که مندرج‌اند در تحت آنها. ,

و لیکن والد ماجد حقیر قدس سره در «جامع السعادات» فرموده اند که این خلاف مقتضای نظر است، زیرا که بعد از آنکه معلوم شد که عدالت، انقیاد قوه عامله است از برای قوه عاقله در کار فرمودن خود قوه عاقله و قوه غضبیه و شهویه، ظاهر می شود که جمیع صفات فضایل و اخلاق حسنه به سبب کارفرمائی قوه عامله می شود آن سه قوای دیگر را پس حقیقت هر صفت نیکی از یکی از این سه قوه و منسوب به آن است، که حصول آن فضیلت از آن قوا به واسطه قوه عامله، و ضبط و ربط و کارفرمائی آن باشد و لیکن، مجرد این، باعث نمی شود که آن فضیلت را نسبت به قوه عامله دهند، با وجود اینکه حقیقت مصدر آن، قوه‌ای دیگر است همچنان که هر گاه قوه عامله مطیع عاقله نشده باشد رذایل سایر قوا را نسبت به آن نمی دهند پس امری از برای قوه عامله باقی نمی ماند مگر محض اطاعت و انقیاد از برای عاقله و ظاهر است که این خود اگر چه فضیلتی است در غایت کمال، و عدم آن رذیله است موجب نکال، بلکه همه فضایل و رذایل از لوازم این دو است، و لیکن موجب فضیلتی دیگر شود و عدمش باعث رذیلتی دیگر گردد، که تعلق به یکی از این سه قوه دیگر نداشته باشد نمی شود، بلکه هر صفتی از فضایل یا رذایل متعلق است به قوه عاقله و غضبیه یا شهویه به توسط قوه عامله و از برای عامله بنفسها فضیلت و رذیلتی دیگر نمی شود مگر محض کارفرمائی، و اگر این موجب استناد هر فضیلتی که به آن سبب حاصل می شود به قوه عامله بودی، بایستی جمیع فضایل مستند به قوه عامله باشد، و همه مندرج در تحت عدالت بوده باشند و شمردن بعضی از فضایل را از انواع عدالت: بدون بعضی دیگر، صحیح نخواهد بود. ,

پس مقتضای نظر صحیح آن است که گفته شود همه فضایل مندرج‌اند در تحت آن سه فضیلت دیگر، که «حکمت»، «شجاعت» و «عفت» بوده باشد، و اضداد آنها متعلق‌اند به قوای ثلاث «عاقله»، «غضبیه» و «شهویه». ,

و از این، ظاهر می شد که جمیع اخلاق حسنه و صفات ذمیمه، انواعی هستند مندرجه در تحت سه صفت مذکوره، و اضداد آنها متعلق‌اند به یکی از قوای عاقله، غضبیه و شهویه، یا به دو قوه از آنها یا به سه قوه از آنها، که به کارفرمایی قوه عالمه باشد. ,

آثار ملا احمد نراقی

2 اثر از باب دوم در معراج السعادة ملا احمد نراقی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر باب دوم در معراج السعادة ملا احمد نراقی شعر مورد نظر پیدا کنید.