الحمدلله صانع العالم بغیر آلة، العالم بکل خطرةٍ و قطرةٍ و قالةٍ و حالةٍ، المنزّه عن کل صفةٍ ینطرقّ الیها جواز و استحاله الملک فلیس لأحدٍ أن یُخالَّف حکَّمه و مثاله، اشعر بالهیته و اضح الدّلاله و شهد بوحدانیتّه نظر العقل اذا صادف سداده و اعتداله غلبت قدرته قدرة کل مخلوق و احتیاله وقضت ارادته ارادة کل مصنوع و ماله و وفّق شخصاً فانجح سعیه و اصلح باله و کشف حجاب الشبهة عن سرّه لیشاهد جلاله و خذل شخصاً فاورده موارد الحیره و الجهاله وضیعّ وقته فاحبط اعماله و حرمّه لطفه و اکرامه و افضاله. بعث محمداً علیه السلام باللواء المنشور و الحسام المشهور لیخلصّ الخلق من ورطات الهلک و الثبور و یا » اطلع شمس نبوته محفوفةً برهط کالبدور، و انزل علی قلبه کتاباً شافیاً للقلوب یضیء اضاءة النور ارسله الی الحق و هم علی الباطل « ایها الناس قد جائتکم موعظه من ربکم و شفاء لما فی الصدور مطبقون عمی و هم لایبصرون، صم و هم لایسمعون بکم و هم لاینطقون ایعبدون من دون اللّه مالا یخلق شیئاً و هم یخلقون، فشقی بتکذیبه المکذبّون و سعد بتصدیقه المصدقون صلی الله علیه و علی آله و اصحابه خصوصاً علی ابی بکر الصدیق التقی و علی عمر الفاروق النقی و علی عثمان ذی النورین الزکّی و علی علّی المرتضی الوفی و علی سائر المهاجرین و الانصار و سلم تسلیماً کثیراً کثیراً. ,
آورده اند که قصابی گوشت به نسیه دادی و کودکی نویسنده داشت بر دکان، فرمودی که بنویس که فلان چندین برد پیش فلان چندین است. روزی مرغ مردار خوار از هوا درپرید و یکپاره گوشت بربود. گفت: ای کودک بنویس چارکی گوشت، پیش مردار خوار داریم. روزی دیگر مردار خوار به رسم عادت قصد گوشت کرد. قصاب حیله اندیشیده بود، مرغ درماند، سرش ببرید و بر قناره درآویخت از بهر عبرت مردار خواران. کودک گفت: استاد! آنچه تراست پیش مرغ نوشتم، که« اسفرواعلی انفسهم» آنچه مرغ را پیش توست، چند نویسم؟ استاد جامه بدرید که کار گوشت سهل بود، اگر از بهر سر سرخواهند، من چه کنم؟« لاتقنطوا من رحمة الله» یعنی اگر چنین است، در این غرقاب افتادیت، نومید مشوید. ,
بعضی ائمهٔ تفسیر چنین گویند که این آیات در حق« وحشی» آمده است کشندهٔ حمزه رضی الله عنه آنکه اول لیث وغا بود و آخر شیر خدا شد. اول عم بود و خویش، آخر فرزندش شد و پیش. بعد از اسلام این حمزه چون به غزا رفتی، زره درنپوشیدی. گفتندی: ای شیر عرب! آن وقت که جوان بودی و به کمال قدرت و توانا بودی، زره میپوشیدی و خود بر سر مینهادی. این ساعت که به سن بزرگ شدی، هر آینه تن را ضعیفی باشد، چون است که زره و خود انداختهای و برهنه در صف میآیی؟ گفت: آن وقت دلیری طبیعتی داشتم، چنانکه شیر ,
دلیری طبیعتی دارد، به امید حیاتی و زندگی، جان در نمی بازد، بلکه طبیعت او آن است و از حلاوت متابعت طبیعت، خوف هلاکت بر او پوشیده میشود. چنانکه پروانه را نور ابراهیمی نیست که توکل کند بر حق، یا چنانکه مرد مستسقی می بیند دست و پا و شکم آماسیده از آب خوردن و حلاوت آب بر او آن همه را می پوشاند و از مرگ نمی اندیشد. من نیز که حمزه ام، آن زندگی شجاعت و مردی ها که می کردم، از روی طبیعت و غریزت بود، نه از آن بود که من در مرگ، میدیدم. آن نور نداشتم. اکنون که ایمان آوردم، ظلمت طبیعت از پیش چشم ودلم برخاست دیدم که بعد از مرگ و کشته شدن چه زندگیهاست. روح را، میان ارواح در آن مجلس که ارواح مجرد شده، راح ارتیاح می نوشند بی دست قدح می گیرند و بی لب و دهان درمی آشامند، بی سر، سراندازی می کنند و بیپای، پای میکوبند که:« ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم» شرح حال ارواح میفرماید که آن روحانیان درچه راحتند:« یرزقون فرحین» یعنی میخورند و میآشامند، بی تن و بی معده و بی لب و دهان و چون ارواح شراب راح نوش میکنند از عالم غیب، های و هوی میزنند که ای نومیدان قالب خاک که نومید شدهایت که اگر این قالب خاک بشکند از خوردن بمانیم از آشامیدن ماندیم، از روز روشن ماندیم، در گور تنگ گرفتار شدیم، آخر در حال ما نگرید. ای کور! در گور چند نگری؟ آخر آن نظر، نظر کافرانه است، نه نظر مؤمنانه که عاقبت خود، گور بیند. شیرکی خود را کور بیند؟ آخر کافران گفتند:« اذامتنا و کناترابا» کسی که منزل خود را گور بیند، قدم او را در راه چه قوت ماند؟ و به چه دل، منزلها ببرد؟ تن به دل تواند ره رفت و دل به نظر تواند حرکت کردن، چون قبلهٔ نظر او گور باشد او را چه قوت و زور باشد؟ خاک پای بینایان را در چشم میکشید چندانکه دید چشم تو از دیدن خاک و گور گذاره کند، بیند که آن سو، خاک گور نیست، نور پاک است. کو گور و خاک، کو نور پاک؟ ,
« آدمی دیده است، باقی گوشت و پوست» ,
ملکا و پادشاها آتشهای حرص ما را به آب رحمت خویش بنشان. جان مشتاقان را شراب وحدت بچشان. ضمیردل ما را به انوار معرفت و اسرار وحدت، منور و روشن دار. دامهای امید ما را که در صحرای سعت رحمت توبازگشادهایم به مرغان سعادت و شکارهای کرامت مشرفّ و مکرمّ گردان، آه سحرگاه سوختگان راه را به سمع قبول و عاطفت استماع کن. دود دل بیدلان را که از سوز فراق آن مجمع ارواح هر دم آن دود برتابخانهٔ فلک برمیآید به عطر وصال معطر گردان. قال و قیل ما را و گفت و شنود ما را که چون پاسبانان بر بام سلطنت عشق، نصیب مدام بخشش فرما. قال ما را خلاصهٔ حال « یوفیهم اجورهم بغیرحساب » چوبک میزنند از اجرای گردان. حال ما را از شرفات قال درگذران ما را از دشمنکامی هر دو جهان نگاه دار. آنچه دشمنان میخواهند بر ما، از ما دور دار. آنچه دوستان میخواهند و گمان میبرند، ما را عالیتر و بهتر از آن گردان. ای خزانهٔ لطف تو بی پایان و ای دریای با پهنای با کرم تو بیکران. ابتدای تذکیر به خبری کنیم از اخیار مصطفوی صلی الله علیه و سلم آن بشیر نذیر و آن نذیر بی نظیر، سید المرسلین چراغ آسمان و زمین، لقد جاء فی اصح الانباء عن افصح الانبیاء علیه افضل الصلوات و اعلاها و کساد امّتی عند فساد امّتی، الا من تمسکّ بسنتّی عند فساد امّتی فله اجرمائة » : اکمل التحیات و اسناها انهّ قال صدق اﻟﻒ شهید» صدق رسول اللهّ. ,
رسول کونین، پیشوای ثقلین، خاص الخاص « لعمرک »، مشرف تشریف « لولاک» ، فصیح « انا افصح العرب والعجم »، پیشوای «آدم و من دونه تحت لوائی یوم القیمه و لافخر الفقر فخری»چنین میفرماید که: کساد امت من به هنگام فساد امت من باشد. یعنی هیچ نبیی نیست بعد از من که امت او تفضیل یابند بر امت من، چنانکه امت من تفضیل یافت بر امت عیسی و موسی و هیچ دینی نیست که دین مرا منسوخ کند و کاسد کند، چنانکه دین من، دینهای ما تقدم را منسوخ کرد. ,
گفتند: یا رسول الله امت تو به چه کاسد شوند؟ ,
فرمود که چون امت من فساد آغاز کنند، این شرفی که یافتهاند و این خلعت اطلس تقوی که پوشیدهاند که درکونین تابان است که:« ولباس التقوی ذلک خیر»چون دود معصیت برآید آن خلعت اطلس آسمانی را و آن تشریف دیبای زیبای محمدی را متغیر گرداند و دود آلود کند و کاسد شود. ,
آورده اند که قصابی گوشت به نسیه دادی و کودکی نویسنده داشت بر دکان، فرمودی که بنویس که فلان چندین برد پیش فلان چندین است. روزی مرغ مردار خوار از هوا درپرید و یکپاره گوشت بربود. گفت: ای کودک بنویس چارکی گوشت، پیش مردار خوار داریم. روزی دیگر مردار خوار به رسم عادت قصد گوشت کرد. قصاب حیله اندیشیده بود، مرغ درماند، سرش ببرید و بر قناره درآویخت از بهر عبرت مردار خواران. کودک گفت: استاد! آنچه تراست پیش مرغ نوشتم، که« اسفرواعلی انفسهم» آنچه مرغ را پیش توست، چند نویسم؟ استاد جامه بدرید که کار گوشت سهل بود، اگر از بهر سر سرخواهند، من چه کنم؟« لاتقنطوا من رحمة الله» یعنی اگر چنین است، در این غرقاب افتادیت، نومید مشوید. ,
بعضی ائمهٔ تفسیر چنین گویند که این آیات در حق« وحشی» آمده است کشندهٔ حمزه رضی الله عنه آنکه اول لیث وغا بود و آخر شیر خدا شد. اول عم بود و خویش، آخر فرزندش شد و پیش. بعد از اسلام این حمزه چون به غزا رفتی، زره درنپوشیدی. گفتندی: ای شیر عرب! آن وقت که جوان بودی و به کمال قدرت و توانا بودی، زره میپوشیدی و خود بر سر مینهادی. این ساعت که به سن بزرگ شدی، هر آینه تن را ضعیفی باشد، چون است که زره و خود انداختهای و برهنه در صف میآیی؟ گفت: آن وقت دلیری طبیعتی داشتم، چنانکه شیر ,
دلیری طبیعتی دارد، به امید حیاتی و زندگی، جان در نمی بازد، بلکه طبیعت او آن است و از حلاوت متابعت طبیعت، خوف هلاکت بر او پوشیده میشود. چنانکه پروانه را نور ابراهیمی نیست که توکل کند بر حق، یا چنانکه مرد مستسقی می بیند دست و پا و شکم آماسیده از آب خوردن و حلاوت آب بر او آن همه را می پوشاند و از مرگ نمی اندیشد. من نیز که حمزه ام، آن زندگی شجاعت و مردی ها که می کردم، از روی طبیعت و غریزت بود، نه از آن بود که من در مرگ، میدیدم. آن نور نداشتم. اکنون که ایمان آوردم، ظلمت طبیعت از پیش چشم ودلم برخاست دیدم که بعد از مرگ و کشته شدن چه زندگیهاست. روح را، میان ارواح در آن مجلس که ارواح مجرد شده، راح ارتیاح می نوشند بی دست قدح می گیرند و بی لب و دهان درمی آشامند، بی سر، سراندازی می کنند و بیپای، پای میکوبند که:« ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم» شرح حال ارواح میفرماید که آن روحانیان درچه راحتند:« یرزقون فرحین» یعنی میخورند و میآشامند، بی تن و بی معده و بی لب و دهان و چون ارواح شراب راح نوش میکنند از عالم غیب، های و هوی میزنند که ای نومیدان قالب خاک که نومید شدهایت که اگر این قالب خاک بشکند از خوردن بمانیم از آشامیدن ماندیم، از روز روشن ماندیم، در گور تنگ گرفتار شدیم، آخر در حال ما نگرید. ای کور! در گور چند نگری؟ آخر آن نظر، نظر کافرانه است، نه نظر مؤمنانه که عاقبت خود، گور بیند. شیرکی خود را کور بیند؟ آخر کافران گفتند:« اذامتنا و کناترابا» کسی که منزل خود را گور بیند، قدم او را در راه چه قوت ماند؟ و به چه دل، منزلها ببرد؟ تن به دل تواند ره رفت و دل به نظر تواند حرکت کردن، چون قبلهٔ نظر او گور باشد او را چه قوت و زور باشد؟ خاک پای بینایان را در چشم میکشید چندانکه دید چشم تو از دیدن خاک و گور گذاره کند، بیند که آن سو، خاک گور نیست، نور پاک است. کو گور و خاک، کو نور پاک؟ ,
« آدمی دیده است، باقی گوشت و پوست» ,
بسم، اتفاق مفسران است که اینجا مضمری هست، که عرب به حرف«با» ابتدا نکنند، اما اختلاف است میان مفسران که آن مضمر چیست. ,
گویند که: آن مضمر، امر است از حق تعالی که ای بندهٔ من، چون پناه میگیری از شیطان، به نام من آغاز کن این چیز را تا از شر او پناه یابی و بعضی مفسران گویند که: آن مضمر اخبار است از بنده که ای خدا! فریاد میکنم ازشیطان به تو و پناه میگیرم و پناه گرفتن به تو، جز این نمیدانم که آغاز کار خود به نام تو کنم و در نام تو گریزم و عمل خود را و کار خود را در نام تو گریزانم که هر کاری که آغاز آن به نام مبارک تو نبود، آن کار ناقص و ابتر بماندو ثمرهای حاصل نباشد. ,
قال النبی علیه السلام:« کل امرذی بال لم یبدأ باسم الله فهوابتر» ,
می فرماید مصطفی علیه السلام که: هرکاری که در او خطری باشد و عزتی باشد و فایدهای باشد، چون به نام خدا پناه نگیرد در آغاز آن کار، هر چند که جهد کنند، آن کار تمام نشود و عاقبت سر به پشیمانی و خسارت بیرون کند و اگر باورت نمیآید درنگر در فرعون و شداد و نمرود که با چندان هزار آلت و عدت و لشکر و ملک و بازو بکوشیدند و اندیشدند و خزینههای عالم خرج کردند تا ایشان را از آن ملک برخورداری باشد و نام نیکو بماند تا سالهای دراز ایشان را به نیکی و بزرگی یاد کنند و دوست دارند، چون به نام خدا پناه نگرفتند در آن کارخویش آن همه کارهاشان باژگونه شد و همه امیدهاشان نگوسار شد. ,