ای زرافشان پنجهات از مشتاق اصفهانی قصیده 1
1. ای زرافشان پنجهات پیوسته همچون آفتاب
وی دل و دست تو از جود و کرم بحر و سحاب
...
1. ای زرافشان پنجهات پیوسته همچون آفتاب
وی دل و دست تو از جود و کرم بحر و سحاب
...
1. ای پادشاه حسن ترا چاکر آفتاب
داری دو رخ یکیش مه و دیگر آفتاب
...
1. ز بسکه مانده در آن طرهام ز کار انگشت
چو شانه نیست کفم را به اختیار انگشت
...
1. محفل افروز جهان باز در ایوان حمل
علم شعشعه افراخت چو زرین مشعل
...
1. کیستم حسرت کشی در محفل چرخ کهن
باز از خمیازهام چون ساغر خالی دهن
...