1 محفل افروز جهان باز در ایوان حمل علم شعشعه افراخت چو زرین مشعل
2 وقت آن شد که حریفان بگلستان آیند چون گل و غنچه قدح در کف و مینا به بغل
3 شب مرغان چمن را سحر آمد که چمن از گل و لاله برافروخت چراغ و مشعل
4 شد از آن باده که در ساغرشان ریخت بهار چشم رندان قدح نوش چو نرگس اشهل
1 ای پادشاه حسن ترا چاکر آفتاب داری دو رخ یکیش مه و دیگر آفتاب
2 نه چون خطت بنکهت جانبخش مشکناب نه چون رخت بروشنی منظر آفتاب
3 خطت کشیده دایره عنبرین بماه خالت نهاده نقطه مشکین بر آفتاب
4 بی پردهگر شوی ننمایند شام و صبح روی منیز ماه و رخ انور آفتاب
1 ای زرافشان پنجهات پیوسته همچون آفتاب وی دل و دست تو از جود و کرم بحر و سحاب
2 موکب جاه ترا چون توسن چرخ آمده آفتاب و ماه نو آن طبل بازو این رکاب
3 بر تو ختم است از جهانداران جهانداری که تو هم به تدبیر آسمانی هم بشمشیر آفتاب
4 دست احسان تو از ریزش نیاساید دمی ای سخایت بیشمار و وی عطایت بیحساب
1 ز بسکه مانده در آن طرهام ز کار انگشت چو شانه نیست کفم را به اختیار انگشت
2 پی گشایش این عقدهها غم که مراست بهم کنم ز برای چه دست یار انگشت
3 که وا نمیشود از صد یکی گرم باشد هزار دست و بهر دست صدهزار انگشت
4 خبر ز مرگ ندارند غافلان ورند چو رهنما که برآرد بره گذار انگشت
1 محفل افروز جهان باز در ایوان حمل علم شعشعه افراخت چو زرین مشعل
2 وقت آن شد که حریفان بگلستان آیند چون گل و غنچه قدح در کف و مینا به بغل
3 شب مرغان چمن را سحر آمد که چمن از گل و لاله برافروخت چراغ و مشعل
4 شد از آن باده که در ساغرشان ریخت بهار چشم رندان قدح نوش چو نرگس اشهل
1 کیستم حسرت کشی در محفل چرخ کهن باز از خمیازهام چون ساغر خالی دهن
2 بر کفم در کارگاه چرخ تار و پود سعی وز برای خود چو کرم پیله میبافم کفن
3 بر سرم هرگز نشد مرغی زند بال و پری خارتر از گلبن بیبرک باشم در چمن
4 اشک خونآلودهام بنگر که با این آب و رنگ نیست لعلی در بدخشان و عقیقی در یمن