🌟 نیت کن و فال حافظ بگیر 🌟
محمد بن منور

اسرار التوحید محمد بن منور

درباره اسرار التوحید محمد بن منور

«اسرار التوحید» مجموعه‌ای گردآوری‌شده از آثار محمد بن منور است که شامل 8 فهرست («باب») است و در هر باب نکات حکایتی و موضوعی ارائه می‌کند.

دسترسی به باب‌ها یا فهرست های اسرار التوحید محمد بن منور

مروری بر باب‌ها یا فهرست اسرار التوحید محمد بن منور

پرسش‌های متداول در مورد اسرار التوحید محمد بن منور

«اسرار التوحید» چیست و چه ساختاری دارد؟

«اسرار التوحید» اثری از /mmon است که در 8 باب گردآوری شده و به موضوعات مختلف ادبی و اخلاقی می‌پردازد.

چند باب در «اسرار التوحید» وجود دارد؟

این اثر شامل 8 باب است.

سومین باب «اسرار التوحید» چه موضوعی دارد؟

باب سوم این اثر «باب دوم - در وسط حالت شیخ - فصل سوم نامه‌ها» است و نکاتی درباره‌ی باب دوم - در وسط حالت شیخ - فصل سوم نامه‌ها بیان می‌کند.

نام باب اول «اسرار التوحید» چیست؟

باب اول این اثر «باب دوم - در وسط حالت شیخ - فصل اول - حکایات کرامات شیخ» است.

اشعار پیشنهادی اسرار التوحید محمد بن منور

خواجه بوبکر مؤدب گفت کی روزی شیخ بوسعید از محمد بن منور اسرار التوحید 13

1. خواجه بوبکر مؤدب گفت کی روزی شیخ بوسعید قدس اللّه روحه العزیز مجلس می‌گفت، در میان سخن گفت استاد امام دیر می‌رسد! و بازگفت عجب عجب! ساعتی سخن گفت، دیگر بار گفت ما را دل با استاد امام می‌نگرد کی دوش رنجور بود. چون شیخ این گفت استاد از در درآمد. خروش از خلق برآمد. شیخ روی باستاد امام کرد و گفت یا استاد ما دوش از تو غافل نبودیم، عیادت تو به حکایتی بخواهم گفت: روزی دهقانی نشسته بود، برزگراو او را خیار نوباوه آورده بود. دهقان حساب خانه برگرفت، هر یکی را یکی بنهاد و یکی به غلام داد کی بر پای ایستاده بود، دهقان را هیچ نماند و غلام خیار می‌خورد، خواجه را آرزو کرد، غلام را گفت پارۀ ازآن خیار بمن ده، غلام پارۀ ازان خیار بخواجه داد. دهقان چون به دهان برد طلخ یافت، گفت ای غلام خیاری بدین طلخی را بدین خوشی می‌خوری؟ گفت از دست خداوندی کی چندین گاه شیرین خورده باشم بیک طلخی چه عذر دارم کی رد کنم؟ ای استاد، قطعه:

برای مشاهده کامل کلیک کنید


3 دقیقه زمان مطالعه 6 بیت

شیخ به حکم اشارت پیر بمیهنه آمد، و درآن از محمد بن منور اسرار التوحید 13

1. شیخ به حکم اشارت پیر بمیهنه آمد، و درآن ریاضتها و مجاهدتها بیفزود و بدانک پیر گفت بسنده نکرد. و هر روز در عبادت و مجاهدت بیفزود.

برای مشاهده کامل کلیک کنید


8 دقیقه زمان مطالعه 11 بیت

شیخ گفت این کار بسر نَشُو تا خواجه بدر از محمد بن منور اسرار التوحید 158

1. شیخ گفت این کار بسر نَشُو تا خواجه بدر نَشُو، آنِ ما اینست! پس این ابیات در اثناء این سخن گفت، بیت:

برای مشاهده کامل کلیک کنید


1 دقیقه زمان مطالعه 3 بیت

و در حکایت شیخ درست گشته است کی در آن وقت از محمد بن منور اسرار التوحید 24

1. و در حکایت شیخ درست گشته است کی در آن وقت کی شیخ بوسعید استاد بوعلی دقاق را بدید، قدس اللّه روحهما العزیز، یک روز نشسته بودند، شیخ از استاد بوعلی سؤال کرد کی ای استاد، این حدیث بر دوام بود؟ استاد گفت نه، شیخ سر در پیش افکند، ساعتی بود، سر برآورده و دیگر بار گرفت کی: ای استاد این حدیث بر دوام بود؟ استاد گفت نه. شیخ باز سر در پیش افکند، چون ساعتی بگذشت باز سر برآورد و گفت ای استاد این حدیث بر دوام بود؟ استاد بوعلی گفت: اگر بود نادر بود. شیخ دست بر هم زد و می‌گفت: این از آن نادرهاست، این از آن نادرهاست! و گاه گاه شیخ ما را بعد ازین حالات قبضی بودی، نه از راه حجاب بل که از راه قبض بشریت، هر کسی را طلب می‌کردی و از هر کسی سخنی می‌پرسیدی تا بر کدام سخن بسط پدید آمدی، چنانک آورده‌اند کی روزی شیخ را قدس اللّه روحه العزیز قبضی بود، هر کسی را طلب می‌فرمود و سخنی می‌پرسید، بسطی نمی‌بود، خادم را فرمود بدین در بیرون شو، هر کرا بینی درآر، خادم بیرون آمد، یکی را دید کی می‌گذشت، گفت ترا شیخ می‌خواند. آن مرد درآمد و سلام کرد، شیخ گفت ما را سخنی بگوی، گفت ای شیخ سخن من سمع مبارک شیخ را نشاید و من سخنی ندانم که شما را بر توان گفت. شیخ گفت آنچ فراز آید بگوی. مرد گفت از حال خویش حکایتی بگویم: گفت وقتی مرا در خاطر افتاد کی این شیخ بوسعید همچون ما آدمیست، این کشف که او را پدید آمده است نتیجۀ مجاهدت و عبادتست. اکنون من نیز روی به عبادت و ریاضت آرم و انواع ریاضت و مجاهدت بجای می‌آوردم. پس در خیال من متمکن گشت کی من به مقامی رسیدم کی هرآینه دعای مرا اجابتی باشد و بهیچ نوع رد نگردد. با خود اندیشه کردم که از حقّ سبحانه و تعالی درخواهم تا از جهت من سنگ را زر گرداند، کی من باقی عمر در رفاهیت روزگار گذرانم و مرادها باتمام رسانم. و برفتم و مبلغی سنگ بیاوردم، در گوشۀ خانۀ کی عبادت گاه من بود بریختم و شبی بزرگوار اختیار کردم، و غسل کردم و همه شب نماز گزاردم، تا سحرگاه که وقت اجابت دعا باشد دست برداشتم و باعتقادی و یقینی هرچ صادق‌تر گفتم: خداوندا این سنگها را زر گردان! چون چند بار بگفتم از گوشۀ خانه آوازی شنیدم که: نَهمارْ بُروتش ری! چون آن مرد این کلمه بگفت حالی شیخ ما را بسطی پدید آمد و وقت شیخ خوش گشت و بر پای خاست و آستین می‌جنبانید و می‌گفت: نهمار بروتش ری! حالتی خوش پدید آمد و آن قبض با بسط بدل شد.

برای مشاهده کامل کلیک کنید


4 دقیقه زمان مطالعه 4 بیت
×

ورود / ثبت‌نام

شماره موبایل خود را وارد کنید: