ابیات کی بر زفان شیخ ما قدس اللّه روحه العزیز رفته است ,
2 جانا به زمین خاوران خاری نیست کش با من و روزگار من کاری نیست
3 با لطف ونوازش جمال تو مرا دردادن صدهزار جان عاری نیست
* ,
شیخ ما روزی بدرختی کی بر در مشهد مقدس است بر نگریست، برگ زرد گشته دید، این بیت بگفت: ,
2 ترا روی زرد و مرا روی زرد تو از مهره ماه و من از مهر ماه
وقتی قوّال در پیش شیخ ما این بیت میگفت: ,
2 سمر گشتم نگاری را که دیدار پری دارد نبوت را همی سازد نه کار سرسری دارد
شیخ گفت چنین نباید گفت معاذ اللّه چنین باید گفت شعر: ,
نبودت را همی سازد نه کار سرسری دارد ,
شیخ گفت امشب ابرهیم خوانده است: ,
من بودم و او واو و من اینت خوشی ,
این چنین سه چهار تن بود چنین باید گفت: ,
من بودم و او واو و او اینت خوشی. ,
امام اسمعیل ساوی گفت من رقعۀ نوشتم به شیخ و بنوشتم کی کسی ترا غیبت کرده است او را بحل کن، شیخ گفت بخط مبارک نوشت: ,
2 تقشع غیم الجهد عن قمر الحب واشرق نورالصبح فی ظلمة الغیب
3 وجاء نسیم الاعتذار مخففا فصادفه حسن القبول من القلب
4 ازیک سو شیر و از دگر سو شمشیر مسکین دل من میان شیر و شمشیر
شیخ این دو بیت بخط خویش نوشته بود: ,
2 لان کانت الایام فرقن بیننا فانا بقرب القلب مجتمعان
3 تصورت فی قلبی لفرط صبابتی فشخصک لی نصب بکل مکان
4 ای دوست ترا به جملگی گشتم من حفا که درین سخن نه زرقست و نه فن
وقتی پیش شیخ ما میخواندهاند: ,
2 فاساختن و خوی خوش و صفرا کم تا عهد میان ما بماند محکم
3 فاساختن و خوی خوش و صفرا هیچ تا عهد میان ما بماند بیپیچ
4 رنج مردم ز بیشی و پیشیست راحت و ایمنی ز درویشیست