🌟 نیت کن و فال حافظ بگیر 🌟

محمد بن منور

تمام آثار محمد بن منور

اشعار پیشنهادی محمد بن منور

خواجه حسن مؤدب کی خادم خاص شیخ بود، حکایت از محمد بن منور اسرار التوحید 8

1. خواجه حسن مؤدب کی خادم خاص شیخ بود، حکایت کرد که چون شیخ ابوسعید قدس اللّه روحه العزیز در ابتدای حالت به نشابور آمد، و مجلس می‌گفت و بیکبار مردمان روی بوی آوردند و مریدان بسیار پدید آمدند. در آن وقت در نشابور مقدم کرامیان استاد ابوبکر اسحقّ کرامی بود، و رئیس اصحاب رأی و روافض قاضی صاعد. و هر یک از ایشان تبع بسیار و شیخ را عظیم منکر و جملگی صوفیان را دشمن داشتندی. و شیخ بر سر منبر بیت می‌گفتی و دعوتهای بتکلف می‌کردی، چنانک هزار دینار زیادت در یک دعوت خرج می‌کرد و پیوسته سماع می‌کرد و ایشان برآن انکارهای بلیغ می‌کردند و شیخ فارغ بود و بر سر کار خویش، پس ایشان بنشستند و محضری کردند و ایمۀ کرامیان نبشتند کی اینجا مردی آمده است ازمیهنه و دعوی صوفیی می‌کند و مجلس می‌گوید و بر سر منبر بیت وشعر می‌گوید، تفسیر و اخبار نمی‌گوید و سماع می‌فرماید و جوانان را رقص می‌فرماید و لوزینه و و مرغ بریان می‌خورد و می‌خوراند، و می‌گوید من زاهدم و این نه شعار زاهدانست و نه صوفیان. و خلق بیکبار روی بوی نهادند و گم راه می‌گردند و بیشتر عوام در فتنه افتاده‌اند. اگر تدارک این نکند زود بود کی فتنۀ ظاهر گردد. و این محضر بغزنین فرستادند، به خدمت سلطان غزنین، جواب نبشتند بر پشت محضر، کی ایمۀ فریقین شافعی و بوحنیفه بنشینند و تفحص حال او بکنند و آنچ مقتضای شریعتست بروی برانند. این مثال روز پنجشنبه در رسید.آنها کی منکران بودند شاد شدند و گفتند فردا آدینه است، روز شنبه مجمعی سازیم و شیخ را با جملۀ صوفیان بردار کنیم بر سر چهار سوی. برین جمله قرار دادند و این آوازه در شهر منتشر شد و آن طایفۀ کی معتقد بودند رنجور و غمناک گشتند و کسی را زهره نبود کی این حال با شیخ بگوید. خواجه حسن مؤدب گفت چون این روز نماز دیگر بگزاردیم، شیخ مرا بخواند و گفت ای حسن، صوفیان چندتن‌اند؟ گفتم صد و بیست تن‌اند،. گفت فردا چاشتگاه جهت ایشان هر یکی را سر برۀ بریان در پیش نهی با شکر کوفتۀ بسیار، تا برآن مغز بره پاشند، و هر یکی را رطلی حلوای شکر و گلاب پیش نهی با بخور، تا عود می‌سوزیم و گلاب برایشان می‌ریزیم. و کرباسهای گازر شست بیاری، و این سفره در مسجد جامع بنهی، تا آن کسانی که ما را در غیبت غیبت می‌کند برأی العین ببینند کی حقّ سبحانه و تعالی عزیزان درگاه عزت را از پردۀ غیب چه می‌خوراند. حسن گفت چون شیخ این اشارت بکرد در جملۀ خزینه یک تاه نان معلوم نبوده است، و در جملۀ نشابور کس را نمی‌دانستم که باوی گستاخی کنم، که همگنان ازین آوازه متغیر شده بودند و زهرۀ آن نبود کی شیخ را گویم که وجه این از کجا سازم. از پیش شیخ بیرون آمدم. آفتاب روی به غروب نهاده بود، بسر کوی عدنی کویان باستادم متحیر، و نمی‌دانستم کی چه کنم مردمان در دکانها می‌بستند و روی بخانها می‌نهادند،. مردی از پایان بازار می‌دوید تا بخانه رود مرا دید استاده، گفت ای حسن چه بوده است که چنین متحیر ایستادۀ، حاجتی و خدمتی فرمای. من قصه با او تقریر کردم کی شیخ چنین فرموده است و هیچ وجه معلوم نیست. آن جوان درحال آستین باز داشت و گفت دست در آستین درآر دست در آستین وی بردم و یک کف زر سرخ برداشتم روی بکار آوردم، و آنچ شیخ فرموده بود جمله راست کردم. و گفتی کف من میزان گفت شیخ بود، که این جمله ساخته شد که یک درم سیم نه دربایست بود ونه زیادت آمد آن شب آن کار ساخته شد. و به گاه برفتم و کرباس بستدم و به مسجد جامع سفره باز گستریدم. شیخ با جماعت حاضر آمد، و خلایق بسیار به نظاره مشغول، و این خبر به قاضی صاعد و استاد ابوبکر بردند. قاضی صاعد گفت بگذارید تا امروز شادی بکنند و سر بریانی بخورند که فردا سر ایشان کلاغان خواهند خورد. و بوبکر اسحقّ گفت بگذارید کی ایشان امروز شکمی چرب کنند کی فردا چوب دارچرب خواهند کرد. این خبر بگوش صوفیان آوردند، همه غمناک و رنجور گشتند. چون از سفره فارغ شدند شیخ گفت ای حسن باید کی سجادهای صوفیان به مقصوره بری، از پس قاضی صاعد، کی ما از پس او نماز خواهیم گزارد، و قاضی صاعد خطیب شهر بود. پس حسن گفت سجادهای صوفیان به مقصوره بردم، در پس پشت قاضی صاعد، صد و بیست سجاده فرو کردم دو رسته. قاضی صاعد بر منبر رفت و خطبۀ بانکار بگفت و فرود آمد. چون نماز بگزاردند شیخ برخاست و سنت را توقف نکرد و برفت. چون شیخ برفت قاضی صاعد روی باز پس کرد و می‌خواست که سخنی گوید، شیخ بدنبالۀ چشم در وی نگاه کرد، او حالی سر در پیش افکند. چون شیخ بخانقاه باز آمد مرا گفت: برو بر سر چهار سوی کرمانیان، و آنجا کاک پزی است و کاک پاکیزه نهاده و کنجد و پسته مغز دروی نشانده، ده من کاک بستان و فراتر شو، منقا فروشیست، ده من منقا بستان و در دوایزارفوطۀ کافوری بند، و به نزد استاد ابوبکر اسحقّ برو بگوی امشب باید کی روزه بدین گشایی. حسن گفت برخاستم و بر سر چارسوی کرمانیان شدم و بدر سرای ابوبکر اسحقّ شدم و سلام شیخ برسانیدم و گفتم شیخ می‌فرماید کی امشب باید کی روزه بدین طعام گشایی، چون او آن بدید رنگ رویش متغیر شد و ساعتی انگشت در دندان گرفت و تعجب نمود و مرا بنشاند و حاجب بوالقسمک را آواز داد و گفت برو به نزدیک قاضی صاعد، و او را بگوی که میعادی که میان ما بود کی فردا با این شیخ و صوفیان مناظره کنیم، و او را برنجانیم، من از آن قول برگشتم، تو دانی با ایشان و اگر گوید چرا؟ بگوی کی من دوش نیت روزه کردم و امروز به مسجد جامع می‌شدم، چون بسر چهار سوی کرمانیان رسیدم کاکی پاکیزه دیدم نهاده، آرزو کرد چون فراتر شدم منقا دیدم، گفتم. چون بخانه آمدم فراموش کردم و این حال نگفته بودم، این هر دو را از آن هر دو موضع بر من فرستاده است که امشب روزه بدین بگشای، اکنون کسی را که اشراف خاطر بندگان خدای تعالی چنین باشد مرا باوی ترک مناظره نباشد. حاجب بوالقسمک برفت و پیغام بازآورد کی من این ساعت هم بدین مهم به نزدیک تو کس می‌فرستادم کی او امروز از پس من نماز گزارده است، چون سلام فریضه باز داد برخاست و سنت را مقام نکرد و برفت. من روی باز پس کردم و می‌خواستم کی او را برنجانم و گویم که این چه شعار صوفیان است کی روز آدینه نماز سنت نگزاری؟ شیخ بدنبالۀ چشم بمن بازنگریست، خواست کی زهرۀ من آب شود. پنداشتم که او بازیست و من گنجشکی، که همین ساعت مرا صید خواهد کرد، هرچند کوشیدم سخنی نتوانستم گفت. او امروز هیبت و سلطنت خود بمن نمود، با وی مرا هیچ کاری نیست. صاحب خطاب سلطان تو بودۀ و تو دانی با او. چون حاجب بوالقسمک این سخن بگفت ابوبکر اسحقّ روی به من کرد و گفت برو و با شیخ بگو کی قاضی صاعد با سی هزار مرد تبع و بوبکر اسحقّ بابیست هزار مرد و سلطان با صد هزار مرد و هفتصد پیل جنگی مصافی برکشیدند با تو و قلب و میمنه و و جناح راست کردند تو بده من کاک و ده من منقامصاف ایشان بشکستی و برهم زدی. اکنون تو دانی با دین خویش لَکُم دینُکُم وَلی دین. حسن گفت من پیش شیخ آمدم و ماجری بگفتم. پس شیخ روی باصحاب کرد و گفت از دی باز لرزه بر شما افتاده است، شما پنداشتید کی چوبی به شما چرب خواهند کرد، چون حسین منصوری باید کی در علوم حالت در مشرق و مغرب کس چون او نبود در عهد وی، تا چوبی بوی چرب کنند. چوب به عیاران چرب کنند بنامردان چرب نکنند. پس روی بقوّال کرد و گفت بیار و این بیت بگوی. بیت:

برای مشاهده کامل کلیک کنید


7 دقیقه زمان مطالعه 7 بیت

شیخ بلحسن سنجاری گفت از شیخ بومسلم پارسی از محمد بن منور اسرار التوحید 65

1. شیخ بلحسن سنجاری گفت از شیخ بومسلم پارسی شنیدم کچون شیخ عبدالرحمن سلمی را وفات رسید به نشابور، من قصد میهنه کردم به زیارت شیخ ابوسعید بوالخیر قدس اللّه روحه العزیز و ارواحهم، و ابتداء کار او بود. چون بمیهنه رسیدم بخدمت شیخ در مسجد شدم، و او در مسجد بود مرا اکرام کرد و درویشی را گفت ببین تا چیزی هست کی او بکار برد؟ آن درویش برفت و باز آمد، گفت چیزی نیافتم، شیخ گفت یا فقیر ما افقرک! پس روزی پیش او مقام کردم، چون عزم مراجعت افتاد از شیخ درخواست کردم که برای من بخط مبارک خویش چیزی بر جایی نویس. کاغذ پیش نهادم بخط خویش بنوشت، بیت:

برای مشاهده کامل کلیک کنید


2 دقیقه زمان مطالعه 4 بیت

شیخ گفت هزار دوست اندک بود و یک دشمن بسیار از محمد بن منور اسرار التوحید 6

1. شیخ گفت هزار دوست اندک بود و یک دشمن بسیار بود.

برای مشاهده کامل کلیک کنید


1 دقیقه زمان مطالعه 1 بیت

شیخ گفت حقّ سبحانه و تعالی باک ندارد کی از محمد بن منور اسرار التوحید 118

1. شیخ گفت حقّ سبحانه و تعالی باک ندارد کی صدهزار صاحب نفس را فدای صاحب دلی کند.

برای مشاهده کامل کلیک کنید


1 دقیقه زمان مطالعه 1 بیت

درباره محمد بن منور

محمد بن منور یکی از شاعران نامدار ادبیات فارسی است که در قرن 6 هجری در ایران زندگی می‌کرد. آثار او نمایانگر فرهنگ، اندیشه و زیبایی‌شناسی دوران خویش است و همچنان در دل علاقه‌مندان به شعر فارسی جایگاه ویژه‌ای دارد.

شعرهای محمد بن منور معمولاً مضامینی چون عشق، عرفان، اخلاق، دین و مسائل اجتماعی را در بر می‌گیرند. او با بهره‌گیری از زبان فاخر و تصاویری بدیع، توانسته است احساسات انسانی را به شکلی عمیق و اثرگذار بیان کند.

در منابع تاریخی آمده است: محمد بن منور بن ابوسعید بن ابوطاهر بن ابوسعید ابوالخیر نوادهٔ عارف مشهور، ابوسعید ابوالخیر و مؤلف کتاب «اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید فضل الله بن ابی الخیر المیهنی» می‌باشد که آن را در میان سال‌های ۵۵۳ تا ۵۵۹ هجری قمری در احوال جد خود نوشته است.

در سایت شعرنوش می‌توانید مجموعه‌ای از غزلیات، قصاید و سایر اشعار محمد بن منور را با دسته‌بندی‌های مختلف مطالعه و مرور کنید.

پرسش‌های متداول در مورد محمد بن منور

چه تعداد شعر از محمد بن منور در شعرنوش قرار دارد؟

960 شعر از محمد بن منور در بانک شعرنوش موجود است.

معروف‌ترین آثار محمد بن منور کدام‌اند؟

از شناخته‌شده‌ترین آثار محمد بن منور می‌توان به «اسرار التوحید» اشاره کرد.

در شعرهای محمد بن منور بیشتر به چه موضوعاتی پرداخته شده؟

اشعار محمد بن منور اغلب با مضامینی چون عشق، عرفان و اخلاق همراه است.

آیا اشعار محمد بن منور قابل دانلود یا استفاده هستند؟

بله، تمام اشعار محمد بن منور با ذکر منبع (shernoosh.ir) قابل استفاده و بازنشر هستند.

مهم‌ترین اثر محمد بن منور چیست؟

«اسرار التوحید» از مهم‌ترین و مشهورترین آثار محمد بن منور به شمار می‌آید.
×
ورود / ثبت‌نام

شماره موبایل خود را وارد کنید: