1 قوله تعالی: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ». بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان. «طه» (۱) ای محمّد ای مرد پاک راست راه.
«ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی» (۲) قرآن بر تو نه از برای آن فرو فرستادیم تا تو رنجور تن باشی بیخواب ,
«إِلَّا تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشی» (۳) مگر در یاد دادنی آن کس را که مرا داند و از من ترسد. ,
«تَنْزِیلًا مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ» فرو فرستاده از آن کس که بیافرید زمین را، «وَ السَّماواتِ الْعُلی» (۴) و آسمانهای زبرین را. ,
این سورة طه بعدد کوفیان صد و سی و دو آیتست، و بعدد بصریان صد و سی و پنج آیت است، و هزار و سیصد و چهل و یک کلمه و پنج هزار و دویست و چهل و دو حرف است. جمله بمکّه فرو آمده مگر یک آیت «وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ»، بقول بعضی مفسّران این یک آیت در مدنیات شمرند که بدر مدینه فرو آمد و درین سورة سه آیت منسوخست: «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضی إِلَیْکَ وَحْیُهُ» نسخها قوله: «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی». دیگر «فَاصْبِرْ عَلی ما یَقُولُونَ». سوّم «قُلْ کُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا». این هر دو آیت منسوخند بآیت سیف. و در فضیلت این سوره ابو هریره روایت کند از مصطفی (ص) که گفت: «انّ اللَّه عزّ و جلّ قرأ طه و یس قبل ان خلق آدم بالف عام فلمّا سمعت الملائکة القرآن قالوا طوبی لامّة ینزل هذا علیها و طوبی لاجواف تحمل هذا، و طوبی لالسن تکلّم بهذا». ,
و عن الحسن ان النّبی (ص) قال: «لا یقرأ اهل الجنّة من القرآن الّا طه و یس». ,
و روی کلّ القرآن موضوع عن اهل الجنة فلا یقرءون منه الّا سورة یس و طه فانّهم یقرءونهما فی الجنّة» ,
و روی عن ابی امامة قال: «قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة طه، اعطی یوم القیامة ثواب المهاجرین و الانصار» ,
قوله تعالی: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ». ذکر اللَّه حبذا ذکراه جل الملک الحق تعالی اللَّه ما اشرف ذکره و ما اعلاه و ما اطیب وصفه و ما احلاه، فهو العزیز الصّمد الا له، اللَّه است قدیم و آفریدگار رحمن است عظیم و پروردگار، رحیم است و حلیم و آمرزگار، کریمست و لطیف، عیب پوش و عذر پوش و رهیدار، دستگیر و کارساز، عذر پذیر و سپاس دار، نغز کردار و خوش گفتار و لطیف دیدار، جمال نام امروز نصیب کفتار، جمال نام فردا نصیب دیدار، الهی در ازل تومان بر گرفتی و کس نگفت که بردار، اکنون که بر گرفتی بمگذار و در سایه لطف خود میدار، قوله: «طه» اینست خطاب خطیر و نظام بینظیر، اینست سخن پر آفرین و بر دلها شیرین، دل را انس و جان را پیغام، از دوست یادگار و بر جان عاشقان سلام. «طه» هم نامست و هم تعریف، هم مدح، و هم پیغام، نام راست و تعریف درست، مدح بسزا پیغام تمام. قومی گفتند سوگندیست که ربّ العزّة یاد میکند بصفات و افعال خویش، میگوید بطول خداوند بر بندگان، بپاکی حق از گفت ناسزایان، بطهارت دل محمّد خاتم پیغمبران، بطهارت اهل بیت محمّد شمعهای تابان، بطهارت دل عارفان و سوز سرّ والهان. بدرخت طوبی جای ناز بهشتیان، بطرب اهل بهشت و یافت روح و ریحان، باین جمله سوگند یاد میکند: «ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی». سعید جبیر گفت. طا از طیّب است و ها از هادی، طا اشارتست بپاکی، و پاکی اللَّه را صفتست، و ها اشارتست بهدایت، و اللَّه ولی هدایتست، طا آنست که مصطفی (ص) گفت: انّ اللَّه تعالی طیب لا یقبل الّا الطیب». ,
ها آنست که قرآن مجید از آن خبر داد: «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا» ,
. اللَّه بحقیقت راه نمای و دل گشای مؤمنانست، سرارای و مهر فزای رهیگانست، طیب از عیب پاک، صمد از دریافت پاک، برتر از دوری پاک، نزدیک از آمیغ پاک، قیوم از تغیّر پاک، احد از انباز و جفت و فرزند و کفو و همتا پاک، یافته از دریافت پاک، صبور از عجز پاک، مانع از بخل پاک، منتقم از حقد پاک، جبّار از جور پاک، متکبّر از بغی پاک، غضبان از ضجر پاک، شناختنی از اوهام پاک، صانع از حاجت پاک». ,
قوله: «ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی» تسکین روعة مصطفی (ص) است که او ترسندهتر خلق بود چنان که گفت: انّی ارجو ان اکون اخشاکم للَّه» ,
قوله تعالی: «قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» (۵) گفت خداوند من فراخ بگشای دل من. ,
2 «وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی» (۲۶) و آسان کن مرا کار من. «وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی» (۲۷) و بگشای گره از زبان من.
«یَفْقَهُوا قَوْلِی» (۲۸) تا در بیابند سخن من. ,
«وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی» (۲۹) و مرا از کسان من مردی بار کش ده. ,
قوله: «قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی». چون فرمان آمد از جبّار کائنات بموسی (ع) کلیم که: «اذْهَبْ إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی» و موسی دل بر آن نهاد که پیش فرعون رود، از اللَّه تعالی تمکین خواست و ساز و اهبّت آن کار، گفت: «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» و این از بهر آن گفت که موسی را آن ساعت دل بتنگ آمده بود و باری بر دل وی نشسته که از چنان مقام مناجات میبایست شدن و با دشمن سخن میبایست گفت. پس از آن که با حق تعالی جلّ جلاله سخن گفته بود. گفت بار خدایا چون با دشمن سخن میباید گفت نخست این بار از دل من فرو نه و دلم بر گشای و فراخ گردان تا رسالت بتوانم گزارد و جواب بتوانم شنید. قال ابن جریح: اشْرَحْ لِی صَدْرِی، ای وسع و لیّن قلبی بالایمان و النبوّة لاعی عنک ما تودعه من وحیک و اجتری علی خطاب فرعون. ,
«وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی» سهّل علیّ ما امرتنی من تبلیغ الرّسالة الی فرعون. ,
«وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی» العقدة لکلّ ما لم ینطق بحرف مثل التمتمه و الفأفأة. ,
یقول افتح لسانی و ازل ما به من الرّتة یفهموا کلامی و ما اخاطبهم به، مجاهد گفت: عقده زبان وی از آن بود که ربّ العزّة محبّت وی در دل آسیه و فرعون افکنده بود چنان که یک ساعت ایشان را از دیدار وی شکیبایی نبود، فرعون روزی او را بر کنار خود نشانده بود و در روی وی میخندید و بازی میکرد، موسی دست فرا کرد و موی روی وی بگرفت و تایی چند از آن برکند، فرعون خشم گرفت، سیّاف را بخواند تا او را هلاک کند. آسیه گفت کودکی چه داند که چه کند آتش و یاقوت از هم نشناسد، پس آزمودن را یاقوت و آتش بهم جمع کردند. موسی خواست که دست بیاقوت برد، جبرئیل بیامد و دست وی فرا آتش برد، آتش بر گرفت و در دهن نهاد دستش نسوخت از آنکه موی روی فرعون بدست بر کنده بود، زبانش بسوخت که روزی فرعون را پدر خوانده بود، این عقده زبان وی از آن بود. ,
قوله: «قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» فرمان آمد از جبّار کائنات بموسی کلیم (ع) که یا موسی: «اذْهَبْ إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی» برو بر آن مرد طاغی شوخ گردنکش که بر معاصی دلیر گشته. چگویم خداوندا فرمان چیست؟ «فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلی أَنْ تَزَکَّی» ای موسی هر چند که او کافروار بامامی زند تو او را که دعوت کنی، بلطف دعوت کن و برفق سخن گوی. ,
ای موسی تو رسول منی، فرستاده منی خلق من گیر، من رفیق و لطیفم، رفق و لطف دوست دارم، برفق با وی گو: «هَلْ لَکَ إِلی أَنْ تَزَکَّی» افتدت که با ما صلح کنی، مسلمان شوی و از راه جنگ و مخالفت بر خیزی، ای موسی با وی بگوی چهار صد سال در کفر بسر آوردی، اگر مسلمان شوی و ما را به یگانگی یاد کنی چهار صد سال دیگر عمرت دهم درین جهان بجوانی و تندرستی و شادی و پیروزی، و در آن جهان بهشت جاودانی و سعادت ابدی. با مصطفی (ص) همین گفت چون کفره قریش را دعوت میکرد او را برفق فرمود گفت: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» ای محمّد با ایشان بلطف سخن گوی اگر با تو مجادلت کنند تو پاسخ ایشان بنیکویی کن بگو: «إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ» من شما را پند میدهم بیک چیز «أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنی وَ فُرادی» که خیزید خدای را یگانه و دو گانه، پس با خود بیندیشید و با یکدیگر باز گوئید من که رسول خدایم دیوانه و پوشیده خرد نیم، شما را بملک ابد و نعیم سرمد میخوانم. لطیفا سخنا که اینست ولی چه سود که بایسته نبودند در ازل، کار نه آن دارد که از کسی عمل آید و از کسی کسل، کار آن دارد که تا خود شایسته که آمد در ازل، تلخ را چه سود کش آب خوش در کنارست، و خار را چه حاصل از آن کش بوی گل در جوارست. یکی از بزرگان دین گفته اذا کان هذا رفقه مع الکفار فکیف رفقه بالابرار. فرعون که چندین سال میگفت «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی» با وی خطاب میکند بدین لطیفی، مؤمنی که هفتاد سال در سجود میگوید «سبحان ربی الاعلی» گویی که در گور با وی خود چه خطاب کند و بر وی چه نواخت نهد. موسی (ع) چون دل بر آن نهاد که بر فرعون شود از اللَّه تعالی تمکین خواست و تهیّه اسباب اداء رسالت، گفت: «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» از بهر موسی چنین گفت باز از بهر مصطفی (ص) گفت: «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ» باز مؤمنان امت را گفت: «فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ» موسی بخواست، پس از آنکه بخواست او را بداد مصطفی (ص) را ناخواسته بداد، امّا منّت بر وی نهاد، باز مؤمنان امّت را بیخواست و بیمنّت این نعمت در کنار نهاد، نه از آن که ایشان را بر پیغامبر فضلی و شرفی است لکن ضعیفانند و گناهکاران و مفلسان، و ضعیفان را بیشتر نوازند و عاصیان را بیشتر خوانند، نبینی پدری که فرزندان دارد و یکی از ایشان ناخلف بود، آن ناخلف را بیشتر خواند و به نگرد، پیوسته دلش با وی میگراید، و از حوادث روزگار بر وی میترسد، خدای را عزّ و جلّ بر روی زمین چندین صدّیقان و زاهدان و عارفانند و هر شب در سیک باز پسین که بخودی خود بندگان را تعهد کند همه عاصیان و مفلسان را خواند که: «هل من سائل هل من تائب هل من مستغفر؟» میگوید جلّ جلاله: نعم المولی انا، نیک خداوندی که منم، نیک یاری و مهربانی که منم، «ان عصیتنی سترتک و ان سألتنی أعطیتک و ان استغفرتنی غفرت لک و ان دعوتنی لبیتک و ان اعرضت عنّی نادیتک». ,
«رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» نکته لطیف بشنو، گفت، اشْرَحْ لِی صَدْرِی، نگفت قلبی، از آنکه حرج و ضیق بصدر رسد بقلب نرسد، صدر دیگرست و قلب دیگر، صدر در خبرست و قلب در نظر، صدر در هیبت است و قلب در سرور مشاهدت، با دوام انس و لذّت نظر و حصول مشاهدت حرج و ضیق کجا در گنجد، موسی در مقام مناجات مست شراب شوق گشته بود، دریای مهر در باطن وی بموج آمده، همی ترسید که مناجات بسر آید و سخن بریده گردد همی در سخن و سؤال آویخته بود از پس هر سؤالی سؤالی دیگر میکرد، از «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» تا آنجا که: گفت: «وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی»، تا ربّ العزّة درد عشق و شوق وی را این مرهم بر نهاد که: «قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسی» ای موسی هر چه خواستی دادم و هر چه خواهی میدهم. ربّ العزّة همین کرامت که با موسی کرد با امّت محمّد کرد گفت: «وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ» ای محمّد امّت ترا گرامی کردم، که هر کرامت که با موسی کردم، و هر نواخت که بر وی نهادم، با امّت تو بقدر ایشان همان کردم، با موسی گفتم: «أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی»، با امّت تو گفتم: «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» با موسی گفتم: «لا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ» با امّت تو گفتم: «أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ» با موسی گفتم: «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا»، با امّت تو گفتم: «و اسجد و اقترب و نحن اقرب»، با موسی گفتم. «أُجِیبَتْ دَعْوَتُکُما» با امّت تو گفتم: «فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ» با موسی گفتم: «لا تَخافا إِنَّنِی مَعَکُما»، با امّت تو گفتم: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا»، موسی را گفتم: «وَ أَنْجَیْنا مُوسی وَ مَنْ مَعَهُ»، امّت ترا گفتم: «وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ»، موسی با ما گفت: «وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضی»، با امّت تو گفتم: «لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ». ,
قوله: «وَ فَتَنَّاکَ فُتُوناً» ای طبخناک بالبلاء طبخا حتّی صرت صافیا نقیّا فاستخلصناک لنا حتّی لا تکون لغیرنا. ای موسی ترا در کوره بلا بردیم و باخلاص نهادیم، تا در دلت جز مهر ما و بر زبانت جز ذکر ما نماند، آن بلاها و فتنها که بر سر وی نشست چه بود، اوّل که وی را زادند متواری زادند در خانه تاریک بیچراغ، بینوا، و بیکام، مادر را نمیبایست که پسر بود از بیم فرعون که پسران را میکشت، او را در تابوت کرد و بدریا افکند، منزل اولش دریا بود دشمن او را برگرفت چون چشم باز کرد شمشیر و نطع دید، منزل اوّل دریا، منزل دوم شمشیر و نطع و دیدار دشمن، منزل سوم بیم از قبطیان که ازیشان یکی را کشته بود، وانگه بگریخته بپس وا نگران، دل آشفته و جان حیران، پای برهنه و شکم گرسنه، هیچ ندانست که کجا میرود تا رسید بمدین، بمزدوری شعیب و شبانی، از سر سور و حسرت بر توالی محنت گفت: ,
قوله تعالی: «مِنْها خَلَقْناکُمْ» از آن آفریدیم شما را «وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» و باز شما را بریم، «وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ» و باز از آن بیرون آریم شما را، «تارَةً أُخْری» (۵۵) باری دیگر. ,
«وَ لَقَدْ أَرَیْناهُ آیاتِنا کُلَّها» نمودیم نشانهای خویش همه، «فَکَذَّبَ وَ أَبی» (۵۶) دروغ زن گرفت او را و سر باز زد. ,
«قالَ أَ جِئْتَنا» گفت بما آمدی، «لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا» تا این زمین ما بگیری و ما را از آن بیرون کنی. «بِسِحْرِکَ یا مُوسی» (۵۷) بجادویی خویش ای موسی. ,
«فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ» ما بتو جادویی آریم هم چنان که تو آوردی، «فَاجْعَلْ بَیْنَنا وَ بَیْنَکَ مَوْعِداً» میان ما و میان خویش هنگامی نامزد ساز، «لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ» که ما آن را خلاف نکنیم و نه تو، «مَکاناً سُویً» (۵۸) جایی میان ما و تو. ,
قوله: «مِنْها خَلَقْناکُمْ» مردودة الی الارض المسمّاة فی الآیة قبل. میگوید شما را که آفریدم از زمین آفریدم یعنی آدم که اصل شما است و پدر شما او را از خاک و گل آفریدم. ,
عطاء خراسانی گفت: روا باشد که آیت بر عموم رانند و همه فرزند آدم خواهد از بهر آنکه در آفرینش هر بشری فرمان آید بملک رحم تا لختی خاک از موضع دفن وی بردارد و بر ان نطفه ریزد که اصل وی خواهد بود و ربّ العزّة او را از آن خاک و آن نطفه میآفریند. قومی گفتند نطفه که در ترکیب اصلاب است تکوّن آن از انواع اغذیه است و انواع اغذیه از زمین و خاک بحاصل آمده، ازین جهت گفت: شما را از زمین آفریدم. «وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» عند الموت و الدفن. ,
روی البراء بن عازب قال: خرجنا مع رسول اللَّه (ص) فی جنازة رجل من الانصار فانتهینا الی القبر و لمّا یلحد فذکر حدیثا طویلا فقال فیه، اذا انتهی الی العرش کتب کتابه فی علیّین و یقول الرّب تبارک و تعالی ردّوا عبدی الی مضجعه فانّی وعدته انّی منها خلقتهم و فیها اعیدهم و منها اخرجهم تارة اخری، فیرد الی مضجعه. ,
و فی روایة فیعرجان به فیقولان ربّنا هذا عبدک المؤمن فیقول الرّب اروه مقعده من کرامتی، ثمّ اعیدوه فی القبر فانّی قضیت منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تارة اخری. ,
قوله: «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ»، بدان که آدمی دو چیزست: جانست و تن جان از نورست و نور علوی، تن از خاک و خاک سفلی، جان خواست که بر شود که علوی بود، تن خواست که فرورود که سفلی بود، ملک تعالی و تقدّس بکمال قدرت خویش هر دو را بند یکدیگر ساخت، جان بند تن شد و تن بند جان، هر دو در بند. ,
جان و تن با یکدیگر قرار گرفتند تا روز مرگ که عمر بنده بسر آید و اجل در رسد این بند گشاده گردد، چنان که مرغ از قفس بیرون آید جان از تن بر آید، سوی هوا شود، بآشیان خویش، تن راه زمین گیرد. تا شود با مرکز خویش، جان را در قندیل نور نهند و از درخت طوبی بیاویزند، تن را در کفن پیچند و بخاک سپارند، اینست که ربّ العالمین گفت: «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» روزی چند بر آید جان بنظاره تن آید. حال تن دیگرگون بیند بنالد، گوید ای چشم عبرت بین! ای دیده نرگسین! آن دیدن تو کو؟ ای زبان حکمت گوی! آن گفتار شیرین تو کو؟ ای روی پرنگار زیبا! آن زیب و جمالت کو؟ ای بیامده از خاک و داشته بر خاک و روزی یافته از خاک و باز گردانیده بخاک و نیست گشته بخاک! شعر: ,
3 أ لیس من التّراب ابا تراب خلقنا و المصیر الی التراب
4 فما معنی التّأسف ان دفنا ترابا فی التّراب ابا تراب
قوله تعالی: «إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً» هر که بخداوند خویش آید و کافر آید، «فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ» او را دوزخست، «لا یَمُوتُ فِیها» نمیرد در ان دوزخ «وَ لا یَحْیی» (۷۴) و نه زندگانی خوش زید. ,
«وَ مَنْ یَأْتِهِ مُؤْمِناً» و هر که باللّه تعالی آید و گرویده آید «قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ» نیکیها کرده، «فَأُولئِکَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلی» (۷۵) ایشان راست او راز های بلند ,
«جَنَّاتُ عَدْنٍ» بهشتهای همیشی، «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» میرود زیر آن جویها، «خالِدِینَ فِیها» جاویدان در آن، «وَ ذلِکَ جَزاءُ مَنْ تَزَکَّی» (۷۶) و آنست پاداش آن کس که پاک آمد. ,
«وَ لَقَدْ أَوْحَیْنا إِلی مُوسی» پیغام دادیم بموسی، «أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی» که بشب بر، رهیگان مرا «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ» ایشان را راهی زن در دریا «یَبَساً» خشک، «لا تَخافُ دَرَکاً». نترسی از در رسیدن «وَ لا تَخْشی» (۷۷) و نه بیم داری. ,