3 اثر از ۱۸- سورة الکهف- مکیة در کشف الاسرار و عدة الابرار رشیدالدین میبدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ۱۸- سورة الکهف- مکیة در کشف الاسرار و عدة الابرار رشیدالدین میبدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار رشیدالدین میبدی / کشف الاسرار و عدة الابرار رشیدالدین میبدی / ۱۸- سورة الکهف- مکیة در کشف الاسرار و عدة الابرار

۱۸- سورة الکهف- مکیة در کشف الاسرار و عدة الابرار رشیدالدین میبدی

قوله تعالی: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ» یعنی لابی جهل و لاخیه الحرث ابنی هشام بن المغیرة بن عبد اللَّه بن عمرو بن مخزوم حین اسلم الحرث و ثبت ابو جهل علی کفره. و قیل هما اخوان من اهل مکّة احدهما مؤمن و الآخر کافر و اسم المؤمن ابو سلمة عبد اللَّه بن عبد الاسد بن عبد باللیل زوج امّ سلمة قبل النّبی (ص)، و الآخر کافر و هو الاسود بن عبد الاسد میگوید مثل زن این دو برادران را بآن دو مرد که در روزگار پیش بودند. ,

زجّاج گفت جهودان گفتند مشرکان مکه را که محمد را پرسید بر سبیل امتحان از قصّه آن دو مرد که در زمان پیش بودند، این آیت بجواب امتحان ایشان آمد: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ» ای للّذین سألوک عن ذلک امتحانا ای حدّثهم بما فی‌ مثله العبرة ایشان را بگوی قصّه آن دو مرد که در مثل آن قصّه عبرتست اگر عبرت می‌گیرند: دو برادر بودند در بنی اسرائیل یکی مؤمن نام او یهودا، دیگری کافر نام او قطروس، همان دو برادرند که در سوره الصّافات وصف ایشان گفته: «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّی کانَ لِی قَرِینٌ، یَقُولُ أَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِینَ». ,

دو برادر بودند هشت هزار دینار از پدر میراث برده هر یکی چهار هزار دینار، قطروس رفت و بهزار دینار بستانی خرید و آن را عمارت کرد و نیکو بپرداخت، یهودا در مقابل آن هزار دینار بدرویشان داد و گفت: اللّهم ان کان فلان قد اشتری ارضا بالف دینار فانّی اشتری منک ارضا فی الجنّة بالف دینار بار خدایا اگر او بستانی خرید بهزار دینار من از تو بستانی می‌خرم اندر بهشت بهزار دینار که بصدقه دادم. قطروس بهزار دینار دیگر خانه‌ای بنا نهاد و در آن غرفه‌ها و منظره‌ها بساخت، یهودا هزار دینار دیگر بصدقه داد بدرویشان و گفت بار خدایا مرا خانه‌ای در بهشت می‌باید از بهر من خانه‌ای در بهشت بساز. قطروس زنی بخواست و هزار دینار مهر وی کرد، یهودا هزار دینار دیگر بخرج درویشان و یتیمان و پیر زنان کرد و گفت بار خدایا این مهر زنان بهشتی است که تو مرا نام زد کنی. قطروس هزار دینار دیگر که مانده بود بچاکران و خدمتکاران و لباس و تجمّل خویش خرج کرد، یهودا نیز هزار دینار دیگر که باقی مانده بود بر ارباب حاجات تفرقه کرد و از خدای تعالی لباس و تجمّل بهشتی و غلمان و ولدان جاودانی بخواست. ,

پس بروزگار یهودا درویش گشت و اختلال حال و اضطرار او را بر آن داشت که نیاز خویش به قطروس برداشت و از وی چیزی خواست، قطروس گفت: ما فعل مالک فقد اقتسمنا مالا واحدا فاخذت شطره و انا شطره آن مال را چه کردی نه هر دو برادر بودیم و مال بهم قسمت کردیم؟ یهودا گفت آن همه بصدقه بدرویشان دادم، قطروس گفت: ائنّک لمن المصدقین آری تو مال بصدقه دادی اکنون آمده‌ای و از من میخواهی، اذهب فو اللَّه لا اعطیک شیئا فطرده. اینست که ربّ العالمین در بیان قصّه ایشان گفته: «جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ» ای بستانین، «مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ» ای جعلنا النّخل محیطة بهما. و قیل «حففناهما» جعلنا حفافیهما ای جانبیهما نخلا، «وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً» یعنی جعلنا حول الاعناب النّخل و وسط الاعناب الزّرع. ,

قوله تعالی: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ» الآیة... حاصل این آیت و این قصّه از روی فهم بر ذوق اهل ارادت اشارتست بدو مرد که در ابتداء ارادت بر بساط کرامت از روی مکاشفت نشانی بینند از لطف حق، دلی تازه و وقتی خوش و کاری بنظام و امیدی قوی، ازین دو یکی صاحب آرزو بود، دولت حقیقت میخواهد و کار بر نظام، بی رنج و بی ریاضت تمام، راست چون کسی که آرزوی در شب افروز کند، صعوبت دریای مخطر نادیده و زفرات نهنگان جان ربای ناشنیده هرگز کی صورت بندد که بی رنج و بی خطر دست او بمروارید مراد رسد، همچنین این مرد صاحب آرزو در راه پندار خود افسرده بمانده هیچ ریاضت ناکرده و هیچ رنج نابرده و بآن وقت خویش و وجد خویش نقدی که در بدو ارادت روی بوی نموده غرّه شده و تکیه بر آن کرده و نفس خود را با هواء و شهوت الف داده تا بسر انجام از آن وقت و وجد نیز بیفتاده و مرتد طریقت گشته و او را در رشته مهجوران و مردودان کشیدند و با وی گفتند: «فارقت من تهوی فعز الملتقی» در صحبت چنین کس سود نیست، و بهره او از آتش جز دود نیست، و بر پی او رفتن جز تاریکی و حسرت نیست. ,

باز مرد دیگر طالب استقامت است، عنایت ازلی درو رسیده و توفیق الهی همراه او گشته بحسن منازلت و تحقیق معاملت و صدق مجاهدت روز افزون شده و باقصی الامانی رسیده، صحبت این مرد همه سود است و آتش او بی دود است و آب او روشن است و بر پی او رفتن امید زندگانی است. ,

آن مرد اول از غافلانست، زینت و آرایش وی مال و فرزندانست، و این مرد دیگر از عارفانست، زینت و آرایش وی امروز ایمان و یقین و فردا نعیم جاودان است، اینست که ربّ العالمین گفت: «الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا» شب معراج چون سیّد (ص) خواست که باز گردد گفتند ای سیّد سلام ما بکسانی رسان که ایشان دلها از زینت دنیا و صحبت خلق بپرداخته‌اند، یاد مرگ و قناعت بقوّت و صحبت با درویشان اختیار کرده‌اند، یعنی بلال و سلمان و خباب و عمار و بو ذر و صهیب و عبد اللَّه مسعود و امثال ایشان، جوانمردانی که ظاهر ایشان بحرمت و خدمت آراسته و باطن ایشان بنسیم رضا معتبر گردانیده، دیده‌شان کحل تجلّی یافته، جز بعبرت ننگرند و جز آیات و رایات قدرت نبینند، گوش ایشان و زبان ایشان بند حرمت بحکم شریعت بر نهاده، تا جز حق و حکمت نشنوند و جز راستی و درستی نگویند، دست و پای ایشان ببند عصمت و رعایت بسته تا نشست و خاست و رفت و خواست ایشان جز بر وفق فرمان نبود، اینست بیان آن کلمه که در خبر صحیح است: کنت له سمعا و بصرا، چنانک دوستی مر دوستی را گوید تو دیده منی و جان منی و تن منی، همچنین سمع و بصر مؤمن در تحت رایت ولایت حقیقت آید تا بگوش خرد جز آن نشنود که رضای دوست بود و جز آن ننگرد که مراد دوست بود و جز آن نگوید که بفرمان دوست بود، آن گه مر او را از درگاه عزت این خلعت دهند که هر چه وی میکند اندر تقریب لطف بخود حوالت میکند، نبینی که مصطفی (ص) را گفت در تنزیل مجید: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمی‌»، فعل از رسول (ص) حاصل آمد از روی صورت، لکن چون رسول اندر حمایت عصمت بود و تحت رایت ولایت حقیقت بود و فعل وی جز بفرمان نبود، اللَّه تعالی مر آن فعل را بوصف خود حوالت کرد تا معلوم گردد که صادقان عاشقان پی جز بفرمان ننهند و همیشه خود را در دام شریعت و بند حقیقت محکم دارند، نام خداوند مونس ایشان، و ذکر خداوند پیشه ایشان، و رضاء خداوند قبله ایشان، و مهر خداوند در دل ایشان، اینست که ربّ العالمین بفضل خود گفت با ایشان که: «وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا». ,

قوله تعالی: «وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ» یاد کن آن روز که کوه‌ها را در رفتن آریم، «وَ تَرَی الْأَرْضَ بارِزَةً» و اندرون زمین بینی بر روی زمین آمده، «وَ حَشَرْناهُمْ» و فراهم آریم ایشان را، «فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً (۴۷)» و پس نگذاریم که از ایشان در زیر زمین کس ماند. ,

«عُرِضُوا عَلی‌ رَبِّکَ» و عرض کنند ایشان را بر خداوند تو، «ًّا» صفها بر کشیده، «َدْ جِئْتُمُونا» و گویند ایشان را آمدید بما، «ا خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» چنان که شما را آفریدیم روز پیشین، «ْ زَعَمْتُمْ» بلکه چنین میگفتید بپنداشت، «َّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِداً (۴۸)» که ما شما را روز وعده ننهاده‌ایم. ,

«وَ وُضِعَ الْکِتابُ» و نامه در دست خواننده نهند، «فَتَرَی الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ» کافران را بینی ترسان و لرزان، «مِمَّا فِیهِ» از آنچ در آن روز است و از آنچ در آن نامه است، «وَ یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا» و گویند ای وای بر ما، نفرینا بر ما، «ما لِهذَا الْکِتابِ» چیست این نامه را، چه حالست این نامه؟ «لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً» فرو نمیگذارد این نامه از کرد ما نه خرد و نه بزرگ، «إِلَّا أَحْصاها» مگر که همه را در شمار آورده، «وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً» و هر چه کردند همه در پیش خود یابند، «وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً (۴۹)» و ستم نکند خداوند تو بر کس. ,

«وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» فریشتگان را گفتیم سجود کنید آدم را، «فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ» سجود کردند مگر ابلیس، «کانَ مِنَ الْجِنِّ» وی از جن بود در خلقت، «فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ» از فرمان برداری خداوند خویش بیرون شد، «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِی» او را و نژاد او را بخدایان و یاران می‌گیرید فرود از من؟ «وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ» و ایشان شما را دشمنانند، «بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا (۵۰)» بد بدلی است ستمکاران را ابلیس از خداوند ایشان. ,

قوله تعالی: «وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ» ای و اذکر یوم نسیّر الجبال عن وجه الارض فنقلعها قلعا و نسیرها کما نسیر السّحاب فی الدّنیا یاد کن ای محمّد آن روز که از هول رستاخیز این کوه‌های عالم بر کنیم و چنانک میغ بر هوا روان کرده‌ایم آن را روان کنیم، قراءت مکّی و شامی و ابو عمرو «تسیر» بتا است و ضمّ آن و فتح یا «الْجِبالَ» برفع لام علی اسناد الفعل الی المفعول به و لکونه جماعة انّث الفعل یعنی آن روز که کوه‌ها روان گردانند، چنانک جای دیگر گفت: «وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ فَکانَتْ سَراباً وَ إِذَا الْجِبالُ سُیِّرَتْ»، «وَ تَرَی الْأَرْضَ بارِزَةً» ای ظاهرة لیس علیها شی‌ء من جبل و لا شجر و لا شی‌ء یسترها لیری بعضهم بعضا. و قیل «بارِزَةً» ای برز الّذین کانوا فی بطنها فصاروا علی ظهرها، «وَ حَشَرْناهُمْ» یعنی الموتی من المؤمنین و الکافرین الی الموقف و الحساب، «فَلَمْ نُغادِرْ» ای لم نترک، «مِنْهُمْ أَحَداً». ,

«عُرِضُوا عَلی‌ رَبِّکَ صَفًّا» ای صفوفا، کقوله: «نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا» ای اطفالا یعنی کلّ زمرة و امّة صفّ. و قیل «ًّا» ای قیاما، «َدْ جِئْتُمُونا» بلفظ عام است و بمعنی خاص، ای یقال للکفّار «َدْ جِئْتُمُونا کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» ,

آمدید بما چنانک شما را آفریدیم روز نخستین یکان یکان، پای برهنه و سر برهنه بی هیچ پوشش، چنانک در خبرست: ما علی احد منهم قشرة، ای شی‌ء من کسوة. و روی انّهم یحشرون حفاة عراة عزلا، همانست که آنجا گفت: «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادی‌ کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» ثمّ قال: «ْ زَعَمْتُمْ» ,

این بل بجای واو عطفست یعنی و زعمتم، منکران بعث را میگوید: «و زعمتم ان لا نفی بوعدنا فی اعادتکم»، و قیل الموعد ها هنا مکان الوعد بالمحاسبة. ,

قوله تعالی: «یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ» آن روز که مملکت دنیا بردارند و سرا پرده عقبی بزنند و از هول رستاخیز کوه‌ها فرا رفتن آید، زمین فرا جنبش آید، آسمانها در گردش آید، عرش عظیم بصحرای قیامت بیرون آرند و بساط قهر بگسترانند و ایوان کبریا بر کشند و ترازوی عدل در آویزند و زمین را فرمان دهند که ای زمین ودیعتها بیرون ده، زمین بر خود بلرزد، ودیعت باز سپارد، یکی را بینی که از زمین بر آید چنانک خاکستر از میان آتش، دیگری را بینی از لحد برآید چنانک در از میان صدف، همی‌روند تا بمحشر و عرض دهند ایشان را بر خداوند اکبر چنانک گفت جلّ جلاله: «عُرِضُوا عَلی‌ رَبِّکَ صَفًّا» ,

، ای پیران ناپاک شرم دارید از آن که شما را بر اللَّه تعالی عرض کنند و سرپوش زرّاقی از روی کار شما بردارند که: «فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ». ای جوانان با جهل پر غفلت بترسید از آن ساعت که دوزخ آشفته و زندان عدل بعرصات حاضر کنند که: «تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ» ای عالمان بی امانت، ای قرّایان بی دیانت بپرهیزید از آن روز که: «تُبْلَی السَّرائِرُ و تکشف الضمائر»، ای خداوندان تخت و جاه و کلاه بیندیشید از آن ترازوی عدل و دیوان مظالم قیامت که: «وَ وُضِعَ الْکِتابُ». ای عوانان ناپاک یاد کنید آن ساعت که نامه کردار در دست شما نهند و کرده‌های شما نیک و بد، خرد و بزرگ، بشما نمایند که: «لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصاها». خواجگی همه خواجگان طوقی سازند و در گردن ایشان افکنند، امیری همه امیران قیدی گردانند و بر پایهای ایشان نهند و از نهاد هر یکی دوزخی بر آرند و هر یکی را بخود عقوبت کنند، آتش نومیدی در خرمنهای خلایق زنند و همه از یکدیگر تبرّا جویند، عاصیان خیمه اندوه و ندامت زنند، آفتاب و ماه و سیّارات را بدود هیبت سیاه روی گردانند و بر قدر مایه هر کسی با وی معاملت کنند و داد مظلوم از ظالم بستانند، نه مزد مظلوم از آنچ سزای اوست بکاهند، نه عقوبت ظالم بر سزای وی بیفزایند، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً». ,

«ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ» خداوند حکیم پادشاه نامدار عظیم، در این آیت از استغناء جلال خود خبر میدهد و فردا نیّت و وحدانیّت خود بکمال عزّ خود بخلق می‌نماید که نیستها را هست کننده منم، وز نبود بود آورنده منم، و از آغاز نو سازنده منم، پدید آرنده مایه از هر کار منم، کننده هر هست چنان که سزاوار منم، چون آسمان و زمین و خلق آفریدم، تنها خود بودم بی قلّت، دانا بودم بی علّت، توانا بودم بی حیلت، نه مرا انباز بود و نه کس با من یار بود، بی نیاز از خلق در کردگاری، یکتا بحق در آفریدگاری، ای مرد طالب اگر نشانی میطلبی از ما، این هفت قبّه اخضر بر یکدیگر بی عمادی برداشته نشان قدرت ما است و این هفت کلّه اغبر بر سر آب بداشته بیان حکمت ما است، اکنون اندرین نشان قدرت و بیان حکمت نظاره میکن و شناخت جلال عزت و دریافت کنه عظمت ما بر ما حوالت میکن که آن نه بر حدّ فهم عاقلانست و نه جای مشورت دانایان است و نه درگاه تأویل عالمان است: اذا تقاصرت علوم الخلق عن العلم بانفسهم فکیف تحیط علومهم بحقائق الصّمدیّة و استحقاقه لنعوت الرّبوبیّة، یقول اللَّه تعالی: «ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ» فلم یملک اللَّه الخلیفة علم نفسها فی نفسها فکیف تدرک شیئا من صفات مالکها. ,

قوله تعالی: «وَ إِذْ قالَ مُوسی‌ لِفَتاهُ» یاد کن ای محمد که موسی شاگرد خویش را گفت: «لا أَبْرَحُ حَتَّی أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ» میخواهم رفت بر دوام تا آن گه که بدو دریا رسم بهم، «أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً (۶۰)» یا می‌روم هشتاد سال. ,

«فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَیْنِهِما» چون بهم آمدنگاه آن دو دریا رسیدند، «نَسِیا حُوتَهُما» ماهی خویش را فراموش کردند آنجا، «فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً (۶۱)» و ماهی راه دریا گرفت و در آب شد. ,

«فَلَمَّا جاوَزا» چون بر گذشتند، «قالَ لِفَتاهُ» موسی گفت شاگرد خویش را، «آتِنا غَداءَنا» این چاشت ما بیار، «لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً (۶۲)» که ازین مقدار افزونی که رفتیم سخت ماندگی دیدیم. ,

«قالَ أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنا إِلَی الصَّخْرَةِ» گفت دیدی آن گه که من با پناه سنگ شدم، «فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ» من ماهی را آنجا فراموش کردم، «وَ ما أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ» و بر من فراموش نکرد که ترا خبر کردمی مگر دیو، «وَ اتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً (۶۳)» و ماهی در آب راه خویش گرفت راه گرفتنی شگفت. ,

قوله تعالی: «وَ إِذْ قالَ مُوسی‌ لِفَتاهُ» ای اذکر اذ قال فان فی ذلک عبرة لمن اعتبر، «قالَ مُوسی‌ لِفَتاهُ» یعنی لغلامه و غلام الرّجل تابعه الذی یتخرّج به و هو التّلمیذ و هو یوشع بن نون بن افرائیم بن میشا و میشا هو موسی بن یوسف بن یعقوب و کان یوشع نبیّ بنی اسرائیل من بعد موسی و هو الذی وقفت علیه الشّمس حتی صلّی العصر فی مغزاة کان غزاها حتّی ادرک الصّلاة. و قال بعضهم فتاه کان مملوکا و هذا قول غریب. ,

امّا ابتداء این قصّه از قول ابن عباس آنست که موسی (ع) و بنی اسرائیل چون در مصر آرام گرفتند و آنجا مقرّ خویش ساختند، از جبّار کائنات فرمان آمد: یا موسی «ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ» ایشان را پند ده و آن نعمتها که بر ایشان ریختیم و نواختها که بر ایشان. ,

تورات و زمین مصر جای ایشان ساختن و نعمتها بر ایشان روان داشتن، موسی ایشان را خطبه‌ای بلیغ خواند و لختی از آن نعمتها و کرامتها که اللَّه تعالی با وی کرده و با بنی اسرائیل بر شمرد، از مکالمت و اصطفائیّت و القاء محبّت و اصطناع و غیر آن، مردی بر پای خاست گفت یا کلیم اللَّه این همه دانسته‌ایم و شناخته، هل من احد اعلم منک؟ در زمین هیچکس از تو داناتر و عالم‌تر هست؟ موسی (ع) گفت لا، یعنی که هیچکس از من عالم‌تر نیست در زمین، از ربّ العزّه او را عتاب آمد باین سخن و جبرئیل از حق پیغام آورد که ائت عبدا لی بمجمع البحرین فتعلّم منه فانّه اعلم منک ای موسی ما را بنده ایست در مجمع البحرین از تو داناتر، رو و از وی علم آموز. موسی گفت چه نشانست او را و چگونه بوی رسم؟ گفت: ماهیی مملوح بردار با غلام خویش فرا راه باش تا بشطّ بحر آنجا که ماهی باز نیابی، او را آنجا یابی. ,

بروایتی دیگر از ابن عباس نقل کرده‌اند که موسی گفت بار خدایا: ایّ عبادک احبّ الیک از بندگان خود کرا دوست‌تر داری؟ فقال الذی یذکرنی و لا ینسانی گفت بنده‌ای که پیوسته مرا یاد کند و یاد من فرو نگذارد، موسی گفت بار خدایا: از بندگان تو که حاکم‌تر و حکم کردن را میان خلق پسندیده‌تر؟ گفت آن کس که حکم براستی کند بعدل و انصاف و بر پی هوای خود نرود. موسی گفت بار خدایا: از بندگان تو که داناتر و علم وی تمامتر؟ گفت آن کس که پیوسته علم آموزد و علم دیگران فرا علم خویش آرد تا مگر بکلمه‌ای در رسد که وی را در دین سود دارد و او را هدی افزاید. گفت بار خدایا: اگر از بندگان تو کسی از من داناترست مرا بر وی رهنمون باش تا از او علم گیرم، گفت ای موسی مرا بنده ایست از تو داناتر در مجمع البحرین او را خضر گویند، برو از وی علم بیاموز، و نشان آنست که ماهی مملّح در ساحل بحر آنجا که صخره است زنده شود، آنجا که ماهی زنده شود او را طلب کن که او را بیابی، پس موسی و یوشع هر دو فرا راه بودند و ماهیی مملّح زاد را برداشتند. ,

قوله تعالی: «وَ إِذْ قالَ مُوسی‌ لِفَتاهُ» الآیة... موسی را (ع) چهار سفر بود: یکی سفر هرب چنان که اللَّه تعالی گفت حکایت از موسی: «فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ». دوم سفر طلب لیلة النّار و ذلک قوله: «فَلَمَّا أَتاها نُودِیَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیْمَنِ». سوم سفر طرب: «وَ لَمَّا جاءَ مُوسی‌ لِمِیقاتِنا» چهارم سفر تعب. ,

«لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً». ,

امّا سفر هرب او را در بدو کار بود از دشمن بگریخته و روی به مدین نهاده و آن مرد قبطی کشته چنانک ربّ العزّه گفت: «فَوَکَزَهُ مُوسی‌ فَقَضی‌ عَلَیْهِ» آنجا که عنایت بود فلاح و پیروزی را چه نهایت بود، چون اللَّه تعالی را در کار موسی عنایت بود او را در آن قتل عذر بنهاد گفت موسی دست بوی زد قضاء من درو رسید، آن گه گفت موسی را در آن گناه نبود گناه دیو را بود و آن فعل از دیو بود: «قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ». همچنین بنده مؤمن را بفضل خود عذر بنهاد و عفو خود در وی رسانید گفت: «اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ» اللَّه تعالی گناه از ایشان در گذاشت آن وسوسه شیطان بود و عمل دیو. ,

دیگر سفر طلب بود لیلة النّار که موسی بطلب آتش می‌شد، آن چه آتش بود که همه عالم بر آتش نشاند؟ هر جا که حدیث آتش موسی رود از شور او همه عالم بوی عشق گیرد، موسی بطلب نار شد نور یافت، این جوانمرد بطلب نور شد نار یافت، اگر موسی را بی واسطه حلاوت سماع کلام حق رسد، چه عجب اگر دوستان او را از آن بویی رسد، اگر آتش موسی آشکارا بود، آتش این جوانمردان نهانست، ور آتش موسی در درخت بود، آتش این جوانمردان در جانست، او که دارد داند که چنانست، همه آتشها تن سوزد و آتش دوستی جان، با آتش جانسوز شکیبایی نتوان. ,

قوله تعالی: «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ» می‌پرسند از ذو القرنین «قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً (۸۳)» بگوی آری بر شما خوانم قصّه وی «إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ» ما او را دست رس دادیم در زمین، «وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ‌ءٍ سَبَباً (۸۴)» و از هر چیز وی را چاره‌ای دادیم و دانشی. ,

«فَأَتْبَعَ سَبَباً (۸۵)» تا بر آن چاره و دانش برفت راه جویان. ,

«حَتَّی إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ» تا آن گه که رسید بآنجا که آفتاب فرو شود، «وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ» آفتاب را یافت که در چشمه گرم فرو شد، «وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً» و بنزدیک آن چشمه مردمانی یافت، «قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» ما گفتیم ای ذو القرنین، «إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً (۸۶)» یا آنکه عذاب کنی یا آنکه در ایشان کاری بر دست گیری آن یا آن. ,

«قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ» ذو القرنین گفت امّا آن کس که کافرست، «فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ» آری عذاب کنیم ما او را، «ثُمَّ یُرَدُّ إِلی‌ رَبِّهِ» آن گه او را با خداوند وی برند، «فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً (۸۷)» تا عذاب کند وی را عذابی سخت‌تر و منکرتر. ,

قوله تعالی: «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ» انّما سأله اهل مکّة من تلقین الیهود، مشرکان مکّه از تلقین جهودان پرسیدند از مصطفی (ص) که در گذشتگان و پیشینیان مردی طوّاف بود که بشرق و غرب رسید آن مرد کیست و قصّه وی چیست؟ ربّ العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: «قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً» ,

سأخبرکم من اللَّه، و قیل من ذی القرنین ای محمد ایشان را جواب ده که آری بر شما خوانم قصّه او و آگاهی دهم شما را از احوال و سر گذشت او این ذو القرنین نام وی بعربی عمرو بود و گفته‌اند عیّاش بود و بعبرانی اسکندر و اسکندریه بوی باز خوانند که وی بنا نهاد بر بحر روم و همچنین مدینه جیّ بزمین اصفهان و سمرقند و مرو و هرات بزمین خراسان وی بنا نهاده و نام پدر وی فیلقوس بود ملک یونانیان و از روم بود و رومیان همه از فرزندان عیص بن اسحاق بن ابرهیم‌اند. وهب منبه گفت: کان ذو القرنین رجلا من الرّوم ابن عجوز من عجائزها لیس لها ولد غیره. و در نبوّت وی علما مختلف‌اند، قومی گفتند پیغامبر بود که اللَّه تعالی گفت: «قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» و این خطاب جز با پیغامبران نبود، قومی گفتند پیغامبر نبود اما مردی بسامان بود نیک مرد، ناصح، ملکی عادل و فاضل. و خطاب «قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» بمعنی الهامست چنانک گفت: «أَوْحی‌ رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ یا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ». ,

قومی گفتند پیغامبر بود اما نه مرسل بود و این قول بصحّت و صواب نزدیک تر است. و در خبری آمده که رسول خدا (ص) گفت: لا ادری ا کان ذو القرنین نبیّا ام لا،اگر این خبر درستست پس خوض کردن در آن تکلّف و تعسّف است. ,

و گفته‌اند چهار کس‌اند که ملک ایشان بهمه جهان برسید دو مؤمن: سلیمان بن داود و ذو القرنین، و دو کافر: نمرود و بخت‌نصر. و سبب آن که او را ذو القرنین گفتند علما را در آن اقوالست یک قول آنست که: بلغ قرنی الارض المشرق و المغرب بدو گوشه زمین رسید هم مشرق و هم مغرب چنان که قرآن بیان کرده، و گفته‌اند او را دو گیسو بود سخت تمام و نیکو بمروارید بافته، ای کانت له ذوابتان و الذّؤابة تسمّی قرنا. و قیل کان علی رأسه شبه قرنین صغیرین تواریهما العمامة. ,

آثار رشیدالدین میبدی

3 اثر از ۱۸- سورة الکهف- مکیة در کشف الاسرار و عدة الابرار رشیدالدین میبدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ۱۸- سورة الکهف- مکیة در کشف الاسرار و عدة الابرار رشیدالدین میبدی شعر مورد نظر پیدا کنید.