قوله تعالی: «وَ إِذْ قالَ مُوسی لِفَتاهُ» الآیة... موسی را (ع) چهار سفر بود: یکی سفر هرب چنان که اللَّه تعالی گفت حکایت از موسی: «فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ». دوم سفر طلب لیلة النّار و ذلک قوله: «فَلَمَّا أَتاها نُودِیَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیْمَنِ». سوم سفر طرب: «وَ لَمَّا جاءَ مُوسی لِمِیقاتِنا» چهارم سفر تعب. ,
«لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً». ,
امّا سفر هرب او را در بدو کار بود از دشمن بگریخته و روی به مدین نهاده و آن مرد قبطی کشته چنانک ربّ العزّه گفت: «فَوَکَزَهُ مُوسی فَقَضی عَلَیْهِ» آنجا که عنایت بود فلاح و پیروزی را چه نهایت بود، چون اللَّه تعالی را در کار موسی عنایت بود او را در آن قتل عذر بنهاد گفت موسی دست بوی زد قضاء من درو رسید، آن گه گفت موسی را در آن گناه نبود گناه دیو را بود و آن فعل از دیو بود: «قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ». همچنین بنده مؤمن را بفضل خود عذر بنهاد و عفو خود در وی رسانید گفت: «اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ» اللَّه تعالی گناه از ایشان در گذاشت آن وسوسه شیطان بود و عمل دیو. ,
دیگر سفر طلب بود لیلة النّار که موسی بطلب آتش میشد، آن چه آتش بود که همه عالم بر آتش نشاند؟ هر جا که حدیث آتش موسی رود از شور او همه عالم بوی عشق گیرد، موسی بطلب نار شد نور یافت، این جوانمرد بطلب نور شد نار یافت، اگر موسی را بی واسطه حلاوت سماع کلام حق رسد، چه عجب اگر دوستان او را از آن بویی رسد، اگر آتش موسی آشکارا بود، آتش این جوانمردان نهانست، ور آتش موسی در درخت بود، آتش این جوانمردان در جانست، او که دارد داند که چنانست، همه آتشها تن سوزد و آتش دوستی جان، با آتش جانسوز شکیبایی نتوان. ,
قوله تعالی: «وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ» ای و اذکر یوم نسیّر الجبال عن وجه الارض فنقلعها قلعا و نسیرها کما نسیر السّحاب فی الدّنیا یاد کن ای محمّد آن روز که از هول رستاخیز این کوههای عالم بر کنیم و چنانک میغ بر هوا روان کردهایم آن را روان کنیم، قراءت مکّی و شامی و ابو عمرو «تسیر» بتا است و ضمّ آن و فتح یا «الْجِبالَ» برفع لام علی اسناد الفعل الی المفعول به و لکونه جماعة انّث الفعل یعنی آن روز که کوهها روان گردانند، چنانک جای دیگر گفت: «وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ فَکانَتْ سَراباً وَ إِذَا الْجِبالُ سُیِّرَتْ»، «وَ تَرَی الْأَرْضَ بارِزَةً» ای ظاهرة لیس علیها شیء من جبل و لا شجر و لا شیء یسترها لیری بعضهم بعضا. و قیل «بارِزَةً» ای برز الّذین کانوا فی بطنها فصاروا علی ظهرها، «وَ حَشَرْناهُمْ» یعنی الموتی من المؤمنین و الکافرین الی الموقف و الحساب، «فَلَمْ نُغادِرْ» ای لم نترک، «مِنْهُمْ أَحَداً». ,
«عُرِضُوا عَلی رَبِّکَ صَفًّا» ای صفوفا، کقوله: «نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا» ای اطفالا یعنی کلّ زمرة و امّة صفّ. و قیل «ًّا» ای قیاما، «َدْ جِئْتُمُونا» بلفظ عام است و بمعنی خاص، ای یقال للکفّار «َدْ جِئْتُمُونا کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» ,
آمدید بما چنانک شما را آفریدیم روز نخستین یکان یکان، پای برهنه و سر برهنه بی هیچ پوشش، چنانک در خبرست: ما علی احد منهم قشرة، ای شیء من کسوة. و روی انّهم یحشرون حفاة عراة عزلا، همانست که آنجا گفت: «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادی کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» ثمّ قال: «ْ زَعَمْتُمْ» ,
این بل بجای واو عطفست یعنی و زعمتم، منکران بعث را میگوید: «و زعمتم ان لا نفی بوعدنا فی اعادتکم»، و قیل الموعد ها هنا مکان الوعد بالمحاسبة. ,
قوله تعالی: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً، إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» من عرف اللَّه سقط اختیاره عند مشیّته و اندرج احکامه فی شهوده لحکم ربّه، هر که قدم در کوی معرفت اللَّه تعالی نهاد و بدانست که خلق همه اسیر قدرت اواند در حبس مشیّت و بر ممر قضا و قدر، او نیز اختیار نکند و خود را کار نسازد و حکم نکند و کار خود بکلیت با مشیّت اللَّه تعالی افکند وانگه تکلّف خویش در آنچ اللَّه تعالی ساخته نیامیزد و چنانک حکم اللَّه تعالی بر وی میگردد بی معارضه با آن میسازد، و بزبان حال گوید: الهی این بوده و هست و بودنی، من بقدر تو نادانم و سزای ترا ناتوانم، در بیچارگی خود گردانم، روز بروز بر زیانم، چون منی چون بود چنانم، از نگرستن در تاریکی بفغانم، که خود بر هیچ چیز هستماندنم ندانم، چشم بر روزی دارم که تو مانی و من نمانم، چون من کیست گر آن روز ببینم، ور ببینم، بجان فدای آنم. ,
... «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» قیل اذا نسیت نفسک فاذکر ربّک و اذا نسیت الخلق فاذکر الخالق میگوید چون هواء نفس زیر پای آوردی و جاه خلق از دل بیرون کردی، ما را یاد کن و باین یاد پاک جان خود را شاد کن، هوای نفس بت است و جاه خلق زنّار، تا از بت بیزار نگردی موحد نشوی و تا زنار نگشایی مسلمان نباشی. ,
عابدی بود نام وی ابو بکر اشتنجی، جاهی عظیم داشت، ترسید که آن جاه او را هلاک کند، برخاست بسفری بیرون شد در ماه رمضان، و روزه گشاد بحکم شریعت، آن گه از سفر باز آمد مفطر و خلق را از عذر وی خبر نه، و اندر شهر طعام همیخورد، تا خلق بر وی گرد آمدند و او را قفا میزدند که بی دین است، یکی از محقّقان راه گفت آن ساعت که او را قفا همیزدند، نزدیک او شدم تا چه گوید، با خویشتن همیگفت: ای نفس خلق پرستی نه و بجاه خلق مغرور گردی نه، چگونه آوردمت تا خدای پرستی، نه خلق. ,
«وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» قال الجنید حقیقة الذکر الفناء بالمذکور عن الذّکر، لذلک قال اللَّه تعالی: «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» ای اذا نسیت الذّکر یکون المذکور صفتک، ذکر نه همه آنست که تو باختیار خویش از روی تکلّف لب جنبانی، آن خود تذکر است و تذکر تصنّع است، ذکر حقیقی آنست که زبان همه دل شود و دل همه سرّ گردد و سرّ عین مشاهدت شود، اصول تفرقت منقطع گردد، کمال جمعیّت در عالم معیّت ازین مقام پدید آمد: اذا صحّ التجلّی فاللّسان و القلب و السرّ واحد، ذکر در سرّ مذکور شود و جان در سرّ نور خبر عیان گردد و عیان از بیان دور. ای حجّت را یاد و انس را یادگار که حاضری این یاد مرا چه بکار، لطیفا دستوری ده تا بیاد تو بر آرم یک دم، دوست خوانندگان انبوهاند، و الاولی هو الاقدم. ای برون آرنده شیر خالص از میان فرث و دم، بفضل خویش ما را دست گیر مگذار ما را وانشان حوّا و آدم. ,
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان. ,
«الْحَمْدُ لِلَّهِ» ثناء بسزاء اللَّه را، «الَّذِی أَنْزَلَ عَلی عَبْدِهِ الْکِتابَ» آن خدای که فرو فرستاد بر رهی خویش این قرآن، «وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً (۱)» و آن را هیچ کژی نکرد. ,
«قَیِّماً» نامهای راست، روشن، پاینده، «لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ» تا بیم نمایی بگرفتنی سخت از نزدیک او، «وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ» و بشارت دهاد گرویدگان را، «الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ» ایشان که نیکیها میکنند، «أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً (۲)» که ایشانراست مزدی نیکو. ,
«ماکِثِینَ فِیهِ أَبَداً (۳)» و ایشان در آن بدرنگ جاودان. ,
قوله تعالی: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً بیان قصّه ذو القرنین دلیلی است واضح و برهانی صادق بر صحّت نبوّت و رسالت محمّد عربی (ص). با آنک مردی بود امّی، نادبیر، هرگز بهیچ کتّاب نرفته و معلّمی را نادیده و کتابی ناخوانده و از کس نشنیده، خبر میداد از قصّه پیشینیان و آئین رفتگان و سیرت و سرگذشت ایشان هم بر آن قاعده و بر آن نسق که اهل کتاب در کتاب خوانده بودند و در صحف نبشته دیدند، بی هیچ زیادت و نقصان و بی تفاوت و اختلاف در آن، پس هر که توفیق یافت حقیقت صدق وی بتعریف حق بشناخت و بر مرکب سعادت ببساط قربت رسید، و هر که در وهده خذلان افتاد دیده وی را میل حرمان کشیدند تا بجمال نبوّت مصطفی (ص) بینا نگشت و دل وی را قفل نومیدی بر زدند تا حق در نیافت، آری کاریست رفته و بوده و قسمتی نه فزوده و نه کاسته، مبادا که لباس عاریتی داری و نمیدانی، مبادا که عمر میگذاری زیر مکر نهانی، آه از پای بندی نهانی، فغان از حسرت جاودانی. ,
إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ ذو القرنین را تمکین دادیم در زمین تا مشارق و مغارب زیر قدم خود آورد و اطراف زمین بآسانی در نوشت در برّ و بحر روان چنانک خود خواست گرد عالم گردان، اشارتست که ما اهل معرفت را و جوانمردان حضرت را در اطراف مملکت ممکّن گردانیم و در کرامت بر ایشان گشائیم و همه جهان ایشان را مسخّر گردانیم تا بتیسیر الهی و تأیید ربّانی اگر خواهند بیک شب بادیه درنوردند و دریا باز بُرند و از بعضی کارهای غیبی نشان باز دهند. ,
چنانک حکایت کنند از عبد اللَّه مبارک: گفتا روز ترویه شبانگاه بدلم در آمد که فردا روز بازار دوستان است و موسم حاجیان که بعرفات بایستند و با خداوند هفت آسمان و هفت زمین مناجات کنند، من که ازین حال محروم ماندهام باری در خانه چرا نشینم؟ خیزم بصحرا روم و از محرومی خویش باللّه تعالی زارم، گفتا بصحرا بیرون رفتم و گوشهای اختیار کردم و با خود میگفتم ای عاجز کی بود که چنان گردی که هر جا که مرادت بود قدم آنجا نهی؟ درین اندیشه بودم که زنی میآمد میان بسته، بسان سیّاحان عصائی بدست گرفته، چون مرا دید گفت: یا عبد اللَّه دوستان چون از خانه بیرون آیند هم بر در خانه منزل نکنند تو چرا منزل کردهای؟ ,
4 درین ره گرم رو می باش تا از روی نادانی مگر نندیشیا هرگز که این ره را کران بینی
قوله تعالی: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ» مگوی هیچیز را و هیچ کار را، «إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً (۲۳)» که خواهم کرد من فردا. ,
«إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» مگر که گویی که اگر خدای خواهد، «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» و اگر در چیزی فراموش کنی که گویی اگر خدای خواهد آن گه که یاد آید بگوی، «وَ قُلْ عَسی أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی» و بگوی که مگر خداوند من مرا راه نماید، «لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً (۲۴)» ازینچ از من میپرسید دانش راست و جواب پاک ازینج میپرستید راستتر و نیکوتر. ,
«وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ» و بودند در غار خویش سیصد سال، «وَ ازْدَادُوا تِسْعاً (۲۵)» و بیفزودند نه سال. ,
«قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا» بگوی اللَّه تعالی داناتر دانائیست بآن درنگ که ایشان کردند، «لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» او راست دانش ناپیداها در آسمان و زمین، «أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ» چه بینایی که اوست و چه شنوایی، «ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ» نیست ایشان را جز ازو خداوندی و نه یاری، «وَ لا یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَداً (۲۶)» و در کار راندن خود از ایشان هیچ انباز نگیرد. ,
بدانک سوره الکهف جمله به مکّه فرو آمد مگر یک آیت که به مدینه فرو آمد: «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ» الآیة... و جمله سورت شش هزار و سیصد و شصت حرفست، و هزار و پانصد و هفتاد و نه کلمه، و صد و ده آیت. ,
مفسران گفتند درین سورت ناسخ و منسوخ نیست مگر سدی و قتاده که گفتند در آن یک آیت است منسوخ: «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» نسخها قوله: «وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ»، و قول درست آنست که منسوخ نیست که این بر سبیل تهدید و وعید گفته است و نظیر این در قرآن فراوانست و شرح آن جایها دادیم، و در فضیلت سورت مصطفی (ص) گفته: «من قرأ عشر آیات من سورة الکهف حفظا لم یضرّه فتنة الدّجّال و من قرأ السّورة کلّها دخل الجنّة. ,
و عن انس قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ اوّل سورة الکهف و آخرها کانت له نورا من قدمه الی رأسه و من قرأها کلّها کانت له نورا من السّماء الی الارض. ,
و عن نافع عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة الکهف فی یوم الجمعة سطع له نور من تحت قدمه الی عنان السّماء یضیء به یوم القیامة و غفر له ما بین الجمعتین. ,
قوله تعالی: «وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ» یاد کن آن روز که کوهها را در رفتن آریم، «وَ تَرَی الْأَرْضَ بارِزَةً» و اندرون زمین بینی بر روی زمین آمده، «وَ حَشَرْناهُمْ» و فراهم آریم ایشان را، «فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً (۴۷)» و پس نگذاریم که از ایشان در زیر زمین کس ماند. ,
«عُرِضُوا عَلی رَبِّکَ» و عرض کنند ایشان را بر خداوند تو، «ًّا» صفها بر کشیده، «َدْ جِئْتُمُونا» و گویند ایشان را آمدید بما، «ا خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» چنان که شما را آفریدیم روز پیشین، «ْ زَعَمْتُمْ» بلکه چنین میگفتید بپنداشت، «َّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِداً (۴۸)» که ما شما را روز وعده ننهادهایم. ,
«وَ وُضِعَ الْکِتابُ» و نامه در دست خواننده نهند، «فَتَرَی الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ» کافران را بینی ترسان و لرزان، «مِمَّا فِیهِ» از آنچ در آن روز است و از آنچ در آن نامه است، «وَ یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا» و گویند ای وای بر ما، نفرینا بر ما، «ما لِهذَا الْکِتابِ» چیست این نامه را، چه حالست این نامه؟ «لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً» فرو نمیگذارد این نامه از کرد ما نه خرد و نه بزرگ، «إِلَّا أَحْصاها» مگر که همه را در شمار آورده، «وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً» و هر چه کردند همه در پیش خود یابند، «وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً (۴۹)» و ستم نکند خداوند تو بر کس. ,
«وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» فریشتگان را گفتیم سجود کنید آدم را، «فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ» سجود کردند مگر ابلیس، «کانَ مِنَ الْجِنِّ» وی از جن بود در خلقت، «فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ» از فرمان برداری خداوند خویش بیرون شد، «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِی» او را و نژاد او را بخدایان و یاران میگیرید فرود از من؟ «وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ» و ایشان شما را دشمنانند، «بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا (۵۰)» بد بدلی است ستمکاران را ابلیس از خداوند ایشان. ,
قوله تعالی: «وَ إِذْ قالَ مُوسی لِفَتاهُ» ای اذکر اذ قال فان فی ذلک عبرة لمن اعتبر، «قالَ مُوسی لِفَتاهُ» یعنی لغلامه و غلام الرّجل تابعه الذی یتخرّج به و هو التّلمیذ و هو یوشع بن نون بن افرائیم بن میشا و میشا هو موسی بن یوسف بن یعقوب و کان یوشع نبیّ بنی اسرائیل من بعد موسی و هو الذی وقفت علیه الشّمس حتی صلّی العصر فی مغزاة کان غزاها حتّی ادرک الصّلاة. و قال بعضهم فتاه کان مملوکا و هذا قول غریب. ,
امّا ابتداء این قصّه از قول ابن عباس آنست که موسی (ع) و بنی اسرائیل چون در مصر آرام گرفتند و آنجا مقرّ خویش ساختند، از جبّار کائنات فرمان آمد: یا موسی «ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ» ایشان را پند ده و آن نعمتها که بر ایشان ریختیم و نواختها که بر ایشان. ,
تورات و زمین مصر جای ایشان ساختن و نعمتها بر ایشان روان داشتن، موسی ایشان را خطبهای بلیغ خواند و لختی از آن نعمتها و کرامتها که اللَّه تعالی با وی کرده و با بنی اسرائیل بر شمرد، از مکالمت و اصطفائیّت و القاء محبّت و اصطناع و غیر آن، مردی بر پای خاست گفت یا کلیم اللَّه این همه دانستهایم و شناخته، هل من احد اعلم منک؟ در زمین هیچکس از تو داناتر و عالمتر هست؟ موسی (ع) گفت لا، یعنی که هیچکس از من عالمتر نیست در زمین، از ربّ العزّه او را عتاب آمد باین سخن و جبرئیل از حق پیغام آورد که ائت عبدا لی بمجمع البحرین فتعلّم منه فانّه اعلم منک ای موسی ما را بنده ایست در مجمع البحرین از تو داناتر، رو و از وی علم آموز. موسی گفت چه نشانست او را و چگونه بوی رسم؟ گفت: ماهیی مملوح بردار با غلام خویش فرا راه باش تا بشطّ بحر آنجا که ماهی باز نیابی، او را آنجا یابی. ,
بروایتی دیگر از ابن عباس نقل کردهاند که موسی گفت بار خدایا: ایّ عبادک احبّ الیک از بندگان خود کرا دوستتر داری؟ فقال الذی یذکرنی و لا ینسانی گفت بندهای که پیوسته مرا یاد کند و یاد من فرو نگذارد، موسی گفت بار خدایا: از بندگان تو که حاکمتر و حکم کردن را میان خلق پسندیدهتر؟ گفت آن کس که حکم براستی کند بعدل و انصاف و بر پی هوای خود نرود. موسی گفت بار خدایا: از بندگان تو که داناتر و علم وی تمامتر؟ گفت آن کس که پیوسته علم آموزد و علم دیگران فرا علم خویش آرد تا مگر بکلمهای در رسد که وی را در دین سود دارد و او را هدی افزاید. گفت بار خدایا: اگر از بندگان تو کسی از من داناترست مرا بر وی رهنمون باش تا از او علم گیرم، گفت ای موسی مرا بنده ایست از تو داناتر در مجمع البحرین او را خضر گویند، برو از وی علم بیاموز، و نشان آنست که ماهی مملّح در ساحل بحر آنجا که صخره است زنده شود، آنجا که ماهی زنده شود او را طلب کن که او را بیابی، پس موسی و یوشع هر دو فرا راه بودند و ماهیی مملّح زاد را برداشتند. ,
قوله تعالی: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بسم اللَّه الّذی اسمه لکلّ خائف ملاذ، بسم الذی باسمه من الشّیطان معاذ، بسم اللَّه الّذی قلب کلّ محبّ بذکره افلاذ بنام او که نام اوست همه خیرات را بنیاد، بنام او که بنام او گردد دل از بند غمان آزاد، بنام او که دل عارف جز بنام او نگردد شاد، بنام او که مشتاق از شراب وصل او گیرد یاد، بنام او که وفا و کرم هر دو را نام کرد تا نعمت آشنایی بر آب و گل تمام کرد، بنام او که مهر خود مشتاق را دام کرد و بجای شراب وصل خود رهی را در جام کرد، بنام او که خواب بر دیده محب حرام کرد تا عقد دوستی وی با خود بر نظام کرد، بنام او که در سرّ بجان منتظر سلام کرد تا دلش بر روح و ریحان کرد، آن گه ظاهر او بدست دشمن حیران کرد و باطن معدن اندوهان کرد. ای جوانمرد اگر آسیای بلا بر سرت بگرداند نگر از آستانه خدمتش در نگذاری قدم، ور طبقات درکات سفلی میل دو دیده تو گرداند نگر جز برضای وی برنیاری دم، که عزت عزت اوست، عزت دیگران همه ذلّست، و عجز همه فنا و عدم، قضا قضاء اوست، حکم حکم او، حکم دیگران همه میل است و هوی و ستم. ,
پیر طریقت گفت: الهی ار تو فضل کنی از دیگران چه داد و چه بیداد، ور تو عدل کنی پس فضل دیگران چون باد، الهی آنچ من از تو دیدم دو گیتی بیاراید، عجب اینست که جان من از بیم داد تو مینیاساید. ,
«الْحَمْدُ لِلَّهِ» حمد نفسه بنفسه حین علم عجز الخلق عن بلوغ حمده، خداوند ذو الجلال قادر بر کمال، مفضّل بانوال، سزاوار ثناء خویش، شکر کننده عطاء خویش، ستایش خود خود میکند و ثناء خود خود میگوید که عزت خود خود شناسد و عظمت و جبروت خود خود داند، متعزّز بجلال خویش، متقدّس بکمال خویش، متکبّر بکبریاء خویش، آب و خاک بوصف او کی رسد، لم یکن ثمّ کان، قدر وی چه داند، صفت حدثان در برابر صفت وی چون آید، نبود پس بود نیست است، از نیست معرفت هست کی آید، ربّ العزّه بفضل و کرم خود خلق را در وجود آورد و کسوت فطرت پوشانید، و ایشان را پرورش داد و از بلاها نگه داشت، طاعات با تقصیر قبول کرد و جور و جفای ایشان بپرده فضل بپوشید، توفیق طاعت ارزانی داشت و دل را بایمان و معرفت بیاراست، چون دانست که ایشان از گزارد شکر این نعمت عاجزاند، فضل و کرم خود پیدا کرد و لسان لطف نیابت مفلسان و عاجزان بداشت و خود را حمد آورد، گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ»، در راه محبّت دوستان را نیابت داشتن شرط دوستی است، گفت آن نعمتها که دادم همه بی تو دادم و قسمت بی تو کردم، چنانک بی تو قسمت کردم بی تو حمد آوردم، و بحکم دوستی ترا نیابت داشتم تا احسان و انعام خود بر تو تمام کردم، «الَّذِی أَنْزَلَ عَلی عَبْدِهِ الْکِتابَ» الّذی اشارتست، انزل علی عبده الکتاب عبارتست، اشارت نصیب ارواحست و عبارت نصیب اشباح، ارواح در سماع «الَّذِی» بنشاط آمد طرب کرد، اشباح در سماع «أَنْزَلَ عَلی عَبْدِهِ الْکِتابَ» در اجتهاد آمد راه طلب گرفت، درین آیت هم تخصیص مصطفی است خاتم پیغمبران و هم تعظیم قرآن است کلام رحمن، اگر مصطفی است امان زمین است و زین آسمان، ور قرآن است یادگار دل مؤمنانست و انس جان عارفان. ,
مصطفی (ص) رهبان شریعتست و عنوان حقیقت، قرآن دلها را عدّت است و جانها را تبصرت، مصطفی کلّ کمالست و جمله جمال، قرآن نامه است ببندگان از حضرت ذو الجلال، نامهای که در آن هم بشارتست و هم نذارت، دوست را بشارتست و بیگانه را نذارت، دوست را بشارت میدهد که: «أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً، ماکِثِینَ فِیهِ أَبَداً» و بیگانه را بیم نماید که: «إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ» الآیة... یا محمّد لا تشتغل سرّک بمخالفاتهم فما علیک الّا البلاغ و الهدی منّا لمن نشاء. ,