1 عاقبت عصار مسکین مرد و رفت خون دیوانها به گردن برد و رفت
1 گر غزلهای جهان خاتون به هندستان روند روح خسرو با حسن گوید که این کس گفته است
1 گفت شخصی کمال زن داری گفتم آری زنان ما مردند
1 جهان خاتون غرست و شعر او غر عزیزان بشنوید اشعار غرا
1 ز چیست قهقه شیشه های می دانی بریش محتسب شهر میکند خنده
1 این تکلفهای من در شعر من کلمینی یا حمیرای من است
1 آن دلبر بی مهر که ماهیست بچهر دارد سر عاشقی ندارد سر مهر
1 ترک آهوچشمم ای آهوی چشمت شیرگیر صید آهوی توام بر صید خود آهو مگیر
1 دسترس یافتم بقامت دوست بسر سرو دست من چو رسید