1 این بحرِ وجود آمده بیرون ز نهفت، کس نیست که این گوهرِ تحقیق بِسُفْت؛
2 هرکس سخنی از سَرِ سودا گفتهاست، زان روی که هست، کس نمیداند گفت.
1 از آمدنم نبود گردون را سود، وز رفتن من جاه و جلالش نفزود؛
2 وز هیچکسی نیز دو گوشم نشنود، کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود!
1 * آن بیخبران که دُرِّ معنی سُفتند، در چرخ به انواعْ سخنها گفتند؛
2 آگه چو نگشتند بر اَسرارِ جهان، اول زَنَخی زدند و آخر خفتند!
1 اسرار اَزَل را نه تو دانی و نه من، وین حرفِ معمّا نه تو خوانی و نه من؛
2 هست از پس پرده گفتوگوی من و تو، چون پرده برافتد، نه تو مانی و نه من.
1 هرچند که رنگ و روی زیباست مرا، چون لاله رخ و چو سَرْو بالاست مرا،
2 معلوم نشد که در طَرَبخانهٔ خاک نقّاشِ ازل بهرِ چه آراست مرا؟