قصاید خالد نقشبندی

این بارگاه کیست که از عرش برتر است
وز نور گنبدش همه عالم منور است
وز شرم شمسهای زرش کعبتین شمس
در تخته نرد چرخ چهارم به ششدر است
وز انعکاس صورت گل آتشین او
بر سنگ جای لغزش پاس سمندر است
نعمان خجل ز طرح اساس خورنق است
کسری شکسته دل پی طاق مکسر است
عجایب نشاه ای زین دامن کهسار می‌آید
تو گویی با نسیم صبح بوی یار می‌آید
ز خاکش یافت تسکین زخم‌های سینه ریشم
تعالی الله چسان از مشک این کردار می‌آید
نشانی از هلال عید وصل دوست می‌بخشد
هر آن نقشی ز سم توسن رهوار می‌آید
ندانم از کجا می‌آید اما این قدر دانم
دمادم نفحه‌هایی طلبه عطار می‌آید
خواهم از نظم ده لیل و نهار
مدد مدحت شه گرچه نیاید به شمار
آنکه در رزم دلش خنده کند بر فولاد
وانکه در بزم کفش طعنه زند بر ابحار
آنکه در منقبتش ایزد بی چون گویاست
شاهد حال بود آیه قلنا یانار
به سخایش که دهد نسبت جود حاتم؟
تا کنم رد به برهان و دلیلش صد بار
گوش باید کرد ازین سرگشته اندوهگین
شمه ای از صنعت خلاق گیتی آفرین
چند تن روزی ز همزادان ز جام عیش مست
بهر گشت گلستان گشتیم با هم همقرین
ده به ده، صحرا به صحرا، تا به گلزار ارم
یعنی باغ عبدلان آن معدن ارباب دین
ناگهان هاتف ز هر سو بانگ زد کای بیدلان
هذه جنات عدن فادخلوها خالدین
دهید از من خبر آن شاه خوبان را به پنهانی
که عالم زنده شد بار دگر از ابر نیسانی
صف نظارگان در انتظارش چشم در راهند
پری رویان همه جمع اند و مطرب در غزلخوانی
خرامان و چمان با صد هزاران عشوه و دستان
کند تشریف را یک دم به صحن گلشن ارزانی
گدازد از کف پا لاله را مرهم داغ دل
نهد داغ غلامی لاله رویان را به پیشانی