1 جانا به سحر چشم جهانی ببستهای زین حلقههای زلف که بر هم شکستهای
2 آخر چه فتنهای؟ که ز عشق تو در جهان برخاست رستخیز و تو فارغ نشستهای
3 حقّا که در مشهّرۀ لعل فستقی شیرینتر و لطیفتر از مغز پستهای
4 بشکستهای به سنگ جفاها دل مرا پس رفتهای به طنز و سر زلف بستهای
1 کو خروش و شغب و ناله، چراخاموشید؟ خواجه راحال برین حال و شما باهوشید
2 عصمت آواره شد و امن چو راحت بگریخت عافیت رخت برون برد و شماخاموشید
3 گربدانید حقیقت که چه کار افتادست همچنین زنده همانا که بخود برجوشید
4 تا ازین وقعه خود بر سر ما چه نوشتست وقت را نوحه کنید و بگرستن کوشید
1 دل بر احوال روزگار منه رنج بر خود باختیار منه
2 گل مقصود نشکفد زین خار خویشتن را تو خیره خار منه
3 دشمن تست نفس امّا ره آرزوهاش در کنار منه
4 صورتش چیست؟ همچو مار دراز دست خود در دهان مار منه
1 خیزید تا غریو بعیّوق بر کشیم فریاد دردناک ز سوز جگر کشیم
2 از دیده آب گرم فشانیم همچو شمع وز سینه باد سرد چو وقت سحر کشیم
3 این اشک گرم رو را سر در جهان نهیم وین آه سرد دم را سر بر قمر کشیم
4 نه کم ز بر بطیم بسازیم چنگ خویش هر رگ که آن ننالد از تن بدر کشیم
1 بر هیچ آدمی اجل ابقا نمی کند سلطان مرگ هیچ محابا نمی کند
2 عامست حکم میراجل بر جهانیان این حکم بر من و تو بتنها نمی کند
3 غارت گر حوادث در خانۀ وجود کاین دور اقتضای چنینها نمی کند
4 یک چشم زخم نیست که این حقّۀ نگون از خود هزار شعبده پیدا نمی کند