1 گشتم زلطف حضرت بی چون ذولامنن مداح برج مهر امامت ابوالحسن
2 بر لوح دل چو جوهر آئینه خشک باد باشد به غیر منقبت او اگر سخن
3 شاها شکست قهر تو بال و پر پری آدم شد از مهابت شمشیرت اهرمن
4 آن را که بسته است لب مدح سنجیش مانند شمع باد زبان دشمن بدن
1 باشد زبان خامهٔ من وحی ترجمان از فیض مدح حضرت سلطان انس و جان
2 شاهنشهی که در نظر دید برتر است قدر غبار درگهش از اوج لامکان
3 تا هست تشنه است به خون عدوی او بیرون فتاده است ازان دشنه را زبان
4 بخشد سخای او ز افق چرخ را کمر بار وقا او گسلد کوه را میان
1 باشد زبان خامهٔ من وحی ترجمان از فیض مدح حضرت سلطان انس و جان
2 شاهنشهی که در نظر دید برتر است قدر غبار درگهش از اوج لامکان
3 تا هست تشنه است به خون عدوی او بیرون فتاده است ازان دشنه را زبان
4 بخشد سخای او ز افق چرخ را کمر بار وقا او گسلد کوه را میان