1 اوستاد زمان ملک فخرا که خرد وصف او نیارد گفت
2 بود چون گنج فضل دانش و علم ز آن سبب رخ به زیر خاک نهفت
3 قدر او را کسی نمی دانست رفت از کیسهٔ عزیزان مفت
4 شد ازین غمکدهٔ به سوی لحد رفت و در جامه خواب راحت خفت
1 آفتاب فلک جاه امیرالامراء که توانش گل این نه چمن خضرا گفت
2 باطن و ظاهرش از ماهی و موج است زبان تا تواند صفت گوهر او دریا گفت
3 رخت هستی چو بهم بست ازین کهنه رباط راز با پردگیان ملاء اعلا گفت
4 رفت چون او به جنان حور به گوش غلمان اینک آمد به سوی خلد چمن پیرا گفت
1 به کیش ما پس از خلوت نشین لی مع الهی کسی حاشا که چون شاه ولایت بوالحسن باشد
2 بود با غیر در چشم بصیرت شاه مردان را همان فرقی که از شمشیرزن تا خشتزن باشد
1 شیخ میرک که از ره دانش مسند عز و شان مقامش شد
2 بسکه کوچک دلی کند با خلق کاف تصغیر جزو نامش شد
1 حبذا نواب حفظ الله خان آنکه چشم مهر و مه مثلش ندید
2 دست خیاط قضا نام خدا خلعت دولت بر اندامش برید
3 خنجر قهرش دل گردان شکافت تیغ کینش پهلوی شیران درید
4 بی تکلف پیش نور رای او صبح صادق کی تواند شد سفید
1 کو طالع و بخت آنکه باشم در حضرت کربلا ز زوار
2 چینم گل بوسه بالب شوق گاهی از درگهی ز دیوار
3 مالم بر خاک آستانش هر دم روی نیاز صد بار
4 آنکه به زبان عجز و زاری گویم رفیق ره که هشدار
1 گویند خواجه را چو رسد قاشقی به لب تا چند ساعتش مکد از حرص بی شمار
2 یا چون ندیده قاشق او روی گوشت را چسبد ز شوق گوشت به لب همچو کفچه مار
1 میر عبداللطیف خان که گذشت در محرم ازین سرای غرور
2 باد تا حشر مرقد پاکش همچو فانوس گردآور نور
3 گفت تاریخ رحلتش را عقل «بحسین و حسن شده محشور»
1 علی رضا که گلی از بهار کشمیر است مدام شاه خراسان نگاهبان بادش
2 ز سرد و گرم حوادث به حرمت این نام رسد ز فیض دو معصوم دایم امدادش
3 چو در دلش هوس درس و بحث جا گیرد سزد که باشد عقل نخست استادش
4 رسد به فضل خدا چون به سن رشد و تمیز کناد صاحب علم لدنی ارشادش
1 چیست آن جانور روشن رای که بود پاش یکی با گردن
2 زندگی باعث نابودی اوست تندرستیش بود در کشتن