1 اوستاد زمان ملک فخرا که خرد وصف او نیارد گفت
2 بود چون گنج فضل دانش و علم ز آن سبب رخ به زیر خاک نهفت
3 قدر او را کسی نمی دانست رفت از کیسهٔ عزیزان مفت
4 شد ازین غمکدهٔ به سوی لحد رفت و در جامه خواب راحت خفت
1 شیخ میرک که از ره دانش مسند عز و شان مقامش شد
2 بسکه کوچک دلی کند با خلق کاف تصغیر جزو نامش شد
1 شکر لله که هجو کس گفتن فطرت عالی مرا نه فن است
2 نشده در هجای کس جاری تا زبانم مجاور دهن است
1 این آینه خانه از وفور لمعان وز صافی و روشنی بود چشم جهان
2 نواب درو نشسته چون مردم چشم خدام به دورش زده صف چون مژگان
1 چیست آن جانور روشن رای که بود پاش یکی با گردن
2 زندگی باعث نابودی اوست تندرستیش بود در کشتن
1 کو طالع و بخت آنکه باشم در حضرت کربلا ز زوار
2 چینم گل بوسه بالب شوق گاهی از درگهی ز دیوار
3 مالم بر خاک آستانش هر دم روی نیاز صد بار
4 آنکه به زبان عجز و زاری گویم رفیق ره که هشدار
1 نماز تو بی معرفت شیخنا چه بی قدر و بی منزلت آمده است
2 فزون ز آشنایی مکن اختلاط عبادت پس از معرفت آمده است
1 ز میرزا ابوالخیر والا نژاد گلی در ریاض نجابت شکافت
2 به هر سوسو نسیمی کز آن گل وزید غبار کدورت ز دلها برفت
3 چو خورشید نور جمالش بدید رخ خویش در پردهٔ شب نهفت
4 لب غنچه و گوش گل در چمن به این مژده دارند گفت و شنفت
1 میرزای یگانه شاه حسین مرشد معنی اوستاد سخن
2 آه کان طوطی خجسته مقال کرد چون گنج زیر خاک وطن
3 یوسف مصر خوش کلامی بود گشت بی او زمانه بیت حزن
4 عنبر آگین لحد ز پهلویش مشک بیز از کنار اوست کفن
1 آفتاب فلک جاه امیرالامراء که توانش گل این نه چمن خضرا گفت
2 باطن و ظاهرش از ماهی و موج است زبان تا تواند صفت گوهر او دریا گفت
3 رخت هستی چو بهم بست ازین کهنه رباط راز با پردگیان ملاء اعلا گفت
4 رفت چون او به جنان حور به گوش غلمان اینک آمد به سوی خلد چمن پیرا گفت