نقاش که او از جهان ملک خاتون دیوان اشعار 13
1. نقاش که او نقش و نگاری دارد
آن نسخه ای از لاله عذاری دارد
...
1. نقاش که او نقش و نگاری دارد
آن نسخه ای از لاله عذاری دارد
...
1. تا چند فلک جامه غم می دوزد
بر قامت جان بین که دلم می سوزد
...
1. بازم ز غم زمانه جان میسوزد
جان را چه محل جمله جهان میسوزد
...
1. گرچه به ستم چرخ به من دست گشود
وین تازه گل از باغ دل من بربود
...
1. هرگه که گلی تازه به صبحم بنمود
کز دیدن آن فتوح روحم بفزود
...
1. چون از من دلخسته به یکباره رمید
هجران به وصال من دلخسته گزید
...
1. تا رفته ای از بر من ای فخر کبار
یک ذرّه نماند بی توأم صبر و قرار
...
1. هرچند جهان کرد شهان را در گل
شاهان جهانند جهان را مایل
...
1. در درد فراق یک زمان نغنودم
وز حادثه چرخ دمی ناسودم
...
1. با درد تو درمان نپذیرد دل من
مهر غم تو نمی رود از گل من
...
1. ای مرا پشت دل ز هجر تو نون
دیده من چو اشک بارد خون
...