1 تیر غم هجران تو ازجان بگذشت دل بود سپر تیر به پیکان بگذشت
2 چون دید جراحتم طبیب دل گفت بیچاره تو را درد ز درمان بگذشت
1 تا چند کنی فلک به جانم بیداد از روی من خسته جگر شرمت باد
2 هرگز نروی دمی به کام دل من یکدم به غلط نگشت جانم زو شاد
1 نقاش که او نقش و نگاری دارد آن نسخه ای از لاله عذاری دارد
2 مقصود دل جهان جهان کرد وداع وز خلق جهان گوشه کناری دارد
1 تا چند فلک جامه غم می دوزد بر قامت جان بین که دلم می سوزد
2 چون شرح توان داد که مسکین دل من خون از ستم زمانه می اندوزد
1 بازم ز غم زمانه جان میسوزد جان را چه محل جمله جهان میسوزد
2 دل سوختن جانش نهان میباشد دیدم جگر خود که عیان میسوزد
1 گرچه به ستم چرخ به من دست گشود وین تازه گل از باغ دل من بربود
2 دیدم به دو چشم خویش کز لطف دری بر روی وی از روضه رضوان بگشود
1 هرگه که گلی تازه به صبحم بنمود کز دیدن آن فتوح روحم بفزود
2 زان گل بویی هنوز بر من نوزید کش باد فنا ز پیش چشمم بربود
1 چون از من دلخسته به یکباره رمید هجران به وصال من دلخسته گزید
2 بر جان خود و حال جهان رحم نکرد آری مگر آه و سوز مادر نشنید
1 تا رفته ای از بر من ای فخر کبار یک ذرّه نماند بی توأم صبر و قرار
2 ای مردم دیده خواب تا کی باشد ای جان و جهان دمی سر از خواب برآر
1 هرچند جهان کرد شهان را در گل شاهان جهانند جهان را مایل
2 سلطان بختم هر دو جهان کرد خراب این گشته جگر کباب و آن سوخته دل