نگار من چو بر سیمین از عبدالواسع جبلی قصیده 1
1. نگار من چو بر سیمین میان زرین کمر بندد
هر آن کاو را ببیند کی دل اندر سیم و زر بندد
...
1. نگار من چو بر سیمین میان زرین کمر بندد
هر آن کاو را ببیند کی دل اندر سیم و زر بندد
...
1. منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
وز هر دو نام ماند چو سیمرغ و کیمیا
...
1. بر ماه روشن از شب تاری علم کشید
وز مشک سوده بر گل سوری رقم کشید
...
1. این اشارتها که ظاهر شد ز لطف کردگار
وین بشارتها که صادر شد به فتح شهریار
...
1. به فر دولت میمون به فضل ایزد داور
به فر دولت میمون به فضل ایزد داور
...
1. زهی شاهنشه اعظم زهی فرماندهٔ کشور
زهی دارندهٔ عالم زهی بخشندهٔ افسر
...
1. ای عارض تو چون گل و زلف تو چو سنبل
من شیفته و فتنه بر آن سنبل و آن گل
...