1 دلربایی به دلنوازی کن پایها بوس و سرفرازی کن
2 کز تواضع بلندقدر شوی در نظرها چو ماه بدر شوی
3 مه چو در آسمان زیر نشست بافت از مهر تربیت پیوست
4 مهرش از نور خلعتی بخشید ظلمت جرم مه بپوشانید
1 آرزوهاست در دلت پنهان انها من سلاسل الشیطان
2 که به دوزخ بدان کشند تو را ان تکن منکر فسوف تری
3 دل به دنیا چو مشتغل گردد جوهرش تیره تر ز گل گردد
4 دل که می گردد از هوا خالی از محبت می شود حالی
1 گفتن از بهر کار در کار است ورنه اینجا چه جای گفتار است
2 مهر مجنون و گرمی فرهاد تا قیامت کنند مردم یاد
3 ذکر لیلی و قصه شیرین بهر آن است چون شکر شیرین
4 که به شهوت نظر نیالودند نیک نفسان پاک رو بودند
1 همنفس شد سگ شبان با گرگ گله باسگ خوردکنون یاگرگ
2 دزد و خازن چو یار غار شوند آفت مال شهریار شوند
3 شیخ چون با مرید باده خورد آب روی مربیان ببرد
4 چون که قواده گشت خواجه سرای پرده بکسل در حرم بگشای
1 زنگیی زشت را ظریفی دید گفت باید به ریش او خندید
2 با مویز سیاه برد جعل نزد آن زشت روی گنده بغل
3 گفت کاین نقل باده خواران است لایق بزم شهریاران است
4 چون سیه دست سوی نقل کشید جعلی چند از آن میان بدوید