1
تا دست دلم دامن دلدار گرفتهست
جان در نظر یار وفادار گرفتهست
2
ترسم که جهان جمله به یکبار بسوزد
کآتش ز دلم در در و دیوار گرفتهست
3
آن پیر که بد معتکف مسجد جامع
امروز وطن بر در خمار گرفتهست
4
ای صیقلیان! زنگش ازین دل بزدایید
کآن آینه حیف است که زنگار گرفتهست
5
گفتی که گرفتی نکنم گر بخوری می
چون است که امروز دگربار گرفتهست؟
6
آن کو به همه عمر نشد عاشق رویی
دق بر من مسکین گرفتار گرفتهست
7
یاران! به سر یار که در عالم معنی
حیدر دلش از مردم اغیار گرفتهست