1
امروز که در کوی خرابات الستم
از حسرت یاقوت لبت باده پرستم
2
سجاده و تسبیح به یک گوشه نهادم
وز کفر سر زلف تو زنار ببستم
3
ترک سر و زر کردم و دین و دل و دنیا
در دیر مغان رفتم و فارغ بنشستم
4
دردانه طمع کردم و در دام فتادم
فارغ شدم از دانه و از دام بجستم
5
ای مطرب خوش نغمه! بزن پرده ی عشاق
وی ساقی وحدت! بده آن باده به دستم
6
هیچم خبری نیست ز فردای قیامت
امروز که چون نرگس سرمست تو مستم
7
چون من شدم از دست، بگیر از سر یاری
دست من افتاده که در پای تو پستم
8
در عالم وحدت که در آن هیچ نگنجد
چون نیستم، ای خواجه! مپندار که هستم
9
چون حیدر کرار به فرمان محمد
در کعبه ی جان رفتم و بتها بشکستم