1 بفرمود دانای روشن ضمیر که فرهنگ را، نسخه بندد دبیر
2 نگارندهٔ نامه، بگرفت کلک کشید آن گهرهای غلتان به سلک
3 سوادش سویدای هشیار مغز ز هر جنس در وی سخنهای نغز
4 ز معنی چو گفتار من مایه دار به گوش خرد پروران، گوشوار
1 ز افسون چرخِ دریده دهل چرا ای تهی مغز، خندی چو گل؟
2 فریبا نگردی به ریو و فنش بیندیش از خوی اهریمنش
3 ز قصّاب، پروردن گوسپند نه جای امید است، برگیر پند
4 به دستان، فسون سازی روزگار نه جای غرور است ای هوشیار
1 به دیبا و اطلس فریباست، زن بود حلّهٔ تن، زره یا کفن
2 سر مرد را نیست پروای زیست همایی به از سایهٔ تیغ نیست
3 درفش است سرو گلستان او ز تیغ و سنان است ریحان او
4 گل سرخ او، زخم خندان بود غبار نبرد، ابر نیسان بود
1 چو دشمن دَرِ صلح زد، در پذیر مبادا به خصمی شود ناگزیر
2 ز خصم ار بسی دیده باشی گزند به رویش دَرِ آشتی را مبند
3 به نیروی خود، سخت گیری مکن رسا شد چو دستت، دلیری مکن
4 بسا دیده باشی که مور حقیر زند پنجه با مغز شیر دلیر
1 شنیدم شهنشاه گیتی گشای پیمبر نسب، ظل عدل خدای
2 طرازندهٔ کشور کسروی فرازندهٔ چتر کیخسروی
3 صفی سیرت مصطفی مرحمت رضا طینت و مرتضی مکرمت
4 بهین گوهر درج دانشوری بلنداختر برج دین پروری
1 بهشت برین است ایران زمین بسیطش سلیمان وشان را نگین
2 بهشت برین باد جان را وطن مبادا نگین در کف اهرمن
3 بود تا بر افلاک، تابنده هور ز بوم و برش، چشم بد باد دور
4 کسی کو به بینش بود دیده ور جهان را صدف داند، ایران گهر
1 گرامی ترین عضو انسان دل است سواد جهان را سپاهان دل است
2 معنبر زمینش، به مینو زند اساسش، به افلاک پهلو زند
3 مشام، از شمیمش، مروّح نشان نسیمش به فردوس، دامن فشان
4 یکی از دل افتادگانش، حرم ز گلخن نشینان کویش، ارم
1 تو را تا نباشد گرانمایه ای به از خامشی، نیست پیرایه ای
2 نداری زبان سخن گستری چرا مستمع را، جگر می خوری؟
3 به گفتار، ضایع مکن خویش را مشوران دل حکمت اندیش را
4 حزین، ار چه گفتار در شان توست سخن، کار کلک زبان دان توست