1 نخستین مظهر لطف الهی گرامی گوهر دیهیم شاهی
2 قدم سای بساط قاب قوسین عبیر جیب حورش، گرد نعلین
3 شفاعت سنج مشتی تیره روزان درین تاریک شب، شمع فروزان
4 فراز اوج عرشش چتر شاهی کیمن خرگاهش از مه تا به ماهی
1 به هجران، زاری دلهای خونین ز حد بگذشت یا ختم النبیین
2 ز اشک و آه مهجوران بی تاب جهانی غوطه زد در آتش و آب
3 سپاه درد، با جان در ستیز است لب هر زخم دل، خونابه ریز است
4 جهان از جلوهٔ جان پرورت دور به ما شد تنگتر از دیدهٔ مور
1 عجب نبود که گردی دستگیرم فقیرم یا رسول الله، فقیرم
2 لب خشک مرا درجرعه، نم نیست کف جود تو را سرمایه کم نیست
3 به محتاجان کریمان را نظرهاست صدف را ز ابر نیسانی گهرهاست
4 کند دامنکشان ابر بهاری به کشت تشنه کامان آبیاری
1 به نام آن که آذر را چمن ساخت دل دوزخ شرر را انجمن ساخت
2 به ناز افروخت در بزم دل، اورنگ قدم زد بر بساط سینه ی تنگ
3 غمش پروانه را شد کارفرما که سوزد داغ شمع محفل آرا
4 نماید عندلیبان را تسلّی به رنگارنک گلهای تجلّی
1 محبت شیر و دل ها بیشه ی اوست دو عالم سوختن، اندیشهٔ اوست
2 بود تا صید جانم، رنجه اش باد دلم سیلی خور سرپنجه اش باد
3 تومستی میکنی همچوشرابی سمندر چون شکیبد، دور از آتش
4 ازین طاقت گداز پیکر طور خرابات وجودم، باد معمور
1 عجب عهدیست ایام جوانی گل افشان بهار زندگانی
2 طبایع ذوق یاب شکر نوش مشاعر، شیر مست بادهٔ هوش
3 قوی، از اعتماد تن قوی پشت کلید فتح باب عیش در مشت
4 لب مشرب، به ساغر آرزومند دهان صبح عشرت در شکرخند
1 خداوندا درین دیرینه منزل دری نشناختم غیر از در دل
2 ندانستم رهی جز راه عشقت گواه من، دلِ آگاه عشقت
3 برین در، حلقه کردم چشم امّید ازین در، رخ نخواهم تافت جاوید
4 توبه را از جانب مغرب دری نه رَه پیدا بود نه راه پیما
1 پس از نعت رسول حق، سپاسی که سنجد کلک فکر حق شناسی
2 نباشد جز ثنای شاه مردان که حق، جان نبی خواندش به قرآن
3 طراز مسند هارونی او به عالم کرده فاش افزونی او
4 قبول بندگی او را مسلّم کم از یک ضربتش طاعات عالم
1 درپن خلوتسرای عاری از عیب دل است آیینه دار شاهد غیب
2 کند حل، هر چه پیشت مشکل است آن ز جام جم چه می پرسی؟ دل است آن
3 فروغ دل، چو گردد پرتو افکن چراغ روز گردد شمع ایمن
4 یکی از محرمان کعبه دل جرس جنبان این فیروزه محمل
1 نگردد بوی گل در گل حصاری دل شیدا کجا و پرده داری؟
2 ز هر شاخیست بلبل نغمه پرداز کجا عاشق؟ کجا پوشیدن راز؟
3 مرا از عشق، افسونیست در دل که در دل داشتن، کاری ست مشکل
4 زبان گر یک نفس خامش کنم زان دلم گوید: اَعِد لی ذکر نعمان