سحر از کوه خاور تیغ اسکندر از هاتف اصفهانی قصیده 1
1. سحر از کوه خاور تیغ اسکندر چو شد پیدا
عیان شد رشحهٔ خون از شکاف جوشن دارا
...
1. سحر از کوه خاور تیغ اسکندر چو شد پیدا
عیان شد رشحهٔ خون از شکاف جوشن دارا
...
1. نسیم صبح عنبر بیز شد بر تودهٔ غبرا
زمین سبز نسرینخیز شد چون گنبد خضرا
...
1. زهی مقصود اصلی از وجود آدم و حوا
غرض ذات همایون تو از دنیا و مافیها
...
1. نسیمی به دل میخورد روحپرور
نسیمی دلاویز چون بوی دلبر
...
1. کردهام از کوی یار بیهده عزم سفر
خار ملامت به پا خاک ندامت به سر
...
1. رو ای باد صبا ای پیک مشتاقان سوی گلشن
عبیرآمیز گردان جیب و عنبربیز کن دامن
...
1. دارم از آسمان زنگاری
زخمها بر دل و همه کاری
...
1. حبذا شهری که سالار است در وی سروری
عدلپرور شهریاری دادگستر داوری
...