1 سحر از کوه خاور تیغ اسکندر چو شد پیدا عیان شد رشحهٔ خون از شکاف جوشن دارا
2 دم روحالقدس زد چاک در پیراهن مریم نمایان شد میان مهد زرین طلعت عیسی
3 میان روضهٔ خضرا روان شد چشمهٔ روشن کنار چشمهٔ روشن برآمد لالهٔ حمرا
4 ز دامان نسیم صبح پیدا شد دم عیسی ز جیب روشن فجر آشکارا شد کف موسی
1 کردهام از کوی یار بیهده عزم سفر خار ملامت به پا خاک ندامت به سر
2 از کف خود رایگان دامن امن و امان داده و بنهادهام ره سوی خوف و خطر
3 خود به عبث اختیار کردهام از روزگار فرقت یار و دیار محنت و رنج سفر
4 چون سفها خویش را بیسبب افکندهام از غرفات جنان در درکات سقر
1 دارم از آسمان زنگاری زخمها بر دل و همه کاری
2 با من اکنون فلک در آن حد است از جگرخواری و دلآزاری
3 که به او جان دهم به آسانی او ستاند ز من به دشواری
4 گفتم از جور چرخ ناهموار شاید ار وا رهم به همواری
1 زهی مقصود اصلی از وجود آدم و حوا غرض ذات همایون تو از دنیا و مافیها
2 طفیلت در وجود ارض و سماء عالی و سافل کتاب آفرینش را به نام نامیت طغرا
3 رخ از خواب عدم ناشسته بود آدم که فرق تو مکلل شد به تاج لافتی و افسر لولا
4 شد از دستت قوی دین خدا آیین پیغمبر شکست از بازویت مقدار لات و عزت عزا
1 نسیمی به دل میخورد روحپرور نسیمی دلاویز چون بوی دلبر
2 نسیمی چو انفاس عیسی مقدس نسیمی چو دامان مریم مطهر
3 نسیمی همه نفخهٔ مشک سارا نسیمی همه نشاهٔ خمر احمر
4 نسیمی در آن نگهت مهر پنهان نسیمی در آن لذت وصل مضمر
1 حبذا شهری که سالار است در وی سروری عدلپرور شهریاری دادگستر داوری
2 شهری آبش جانفزا ملکی هوایش دلگشا شهریارش دلنوازی والیش جان پروری
3 شهری از قصر جنان و باغ جنت نسخهای شهریاری لطف و انعام خدا را مظهری
4 روضهٔ خاکش عبیر و روحپرور روضهای سروری در وی امیری عدلپرور سروری
1 رو ای باد صبا ای پیک مشتاقان سوی گلشن عبیرآمیز گردان جیب و عنبربیز کن دامن
2 نخست از گرد کلفت پیکر سیمین روحانی مصفا ساز در گلشن به آب چشمهٔ روشن
3 به نازک تن بپوش آنگه حریر از لالهٔ حمرا به روی یکدگر چون شاهد گل هفت پیراهن
4 ز رنگین لالهها گلگون قصب درپوش بر پیکر ز گلگون غنچهها رنگین حلی بر بند بر گردن
1 نسیم صبح عنبر بیز شد بر تودهٔ غبرا زمین سبز نسرینخیز شد چون گنبد خضرا
2 ز فیض ابر آزاری زمین مرده شد زنده ز لطف باد نوروزی جهان پیر شد برنا
3 صبا پر کرد در گلزار دامان از گل سوری هوا آکنده در جیب و گریبان عنبر سارا
4 عبیر آمیخت از گیسوی مشکین سنبل پرچین گلاب افشاند بر چشم خمارین نرگس شهلا
1 سحر از کوه خاور تیغ اسکندر چو شد پیدا عیان شد رشحهٔ خون از شکاف جوشن دارا
2 دم روحالقدس زد چاک در پیراهن مریم نمایان شد میان مهد زرین طلعت عیسی
3 میان روضهٔ خضرا روان شد چشمهٔ روشن کنار چشمهٔ روشن برآمد لالهٔ حمرا
4 ز دامان نسیم صبح پیدا شد دم عیسی ز جیب روشن فجر آشکارا شد کف موسی