1 که گفت پرده بر افکن ز روی مرد افکن که شد بریده ترنج و کف جهان از زن
2 زبان یوسف اگر در نریختی به سخن به لعل چشم زلیخا نگشتی آبستن
3 چه خار بود که در دامن دلی آویخت که شد در یده گل باغ حسن را دامن
1 شب تا به سحر منم بدین درد نالان نالان چو ناتوانان
2 گردان گردان به هر در و کوی گویان گویان چو پاسبانان
3 فریاد ز محنت غریبان زنهار ز حسر جوانان
4 خرمن خرمن سرشک ریزان دامن دامن گهر فشانان
1 مرا جان سوخت از غم ترا دامن نمیسوزد مرا دل خون شد و یک دم دلت بر من نمیسوزد
2 ز آه آتشین من که تابش خرمن مه سوخت جوی در تو نمیگیرد ترا دامن نمیسوزد
3 عجب حالی گر از دردم تن خارا نمینالد بود نادر گر از دردم دل آهن نمیسوزد
1 نه در فراق توام طاقت شکیبائیست نه در وصال توام ایمنی ز شیدائیست
2 نه در وصال تو شادم نه در فراق صبور چه طالع است مرا یارب این چه رسوائیست
3 مرا به عادت هر یار رنج دل منما اگر چه عادت خوبان همیشه خودرائیست