11 اثر از ارکان معاملت مسلمانی - رکن سوم - رکن مهلکات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ارکان معاملت مسلمانی - رکن سوم - رکن مهلکات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار امام محمد غزالی / کیمیای سعادت امام محمد غزالی / ارکان معاملت مسلمانی - رکن سوم - رکن مهلکات در کیمیای سعادت

ارکان معاملت مسلمانی - رکن سوم - رکن مهلکات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی

بدان که حقیقت ریا آن بود که خویشتن به پارسائی فرا مردمان نماید یا خویشتن به نزدیک خلق آراسته کند و اندر دل مردمان قبول گیرد تا وی را حرمت دارند و تعظیم کنند و به وی به چشم نیکو نگرند و این بدان بود که چیزی که دلیل پارسائی و بزرگی است اندر دین برایشان عرضه می کند و همی فرانماید و این پنج جنس است: ,

جنس اول ,

صورت تن است چنان که روی زرد کند تا پندارند که به شب نخسبد و خویشتن نزار همی کند تا پندارند که مجاهدتی کند و روی گرفته دارد تا پندارد ک از اندوه دین چنان است و موی به شانه نکند تا پندارند که خود فراغت آن ندارد و از خود یاد نیاورد و سخن آهسته گوید تا پندارند که اثر دل وی وقار دین است و لب هواسیده دارد تا پندارند که روزه دارد و چون این به سبب پندار مردمان کند نفس را اندر اظهار این شرب و لذت بود. و بدین گفت عیسی (ع)، «چون کسی روزه دارد باید که موی به شانه کند و سرمه اندر چشم و لب به روغن آلوده کند تا کس نداند که روزه دار است». ,

جنس دوم ,

بدان که چون بزرگان را حاجت افتاده است به دروغ، حیلت کرده اند و به الفاظ راست طلب کرده اند، چنان که آن کس چیزی دیگر فهم کند که مقصود بود و آن را معاریض گویند چنان که مطرف اندر پیش امیری شد. وی گفت، «چرا کمتر همی آیی؟» گفت، «تا از نزدیک امیر شده ام پهلو از زمین برنگرفته ام، الا آنچه حق تعالی نیرو داده است تا وی پندارد که بیمار بوده است» و آن سخن راست بود. و شعبی را چون کسی طلب کردی بر در سرای، کنیزک را گفتی تا دایره ای بکشیدی و آن کنیزک پای اندر میان نهادی و گفتی که اندر اینجا نیست و یا گفتی که اندر مسجد طلب کن. و معاذ چون از عمل بازآمدی زن وی را گفتی، «چندین همل بکردی، ما را چه آوردی؟» گفتی، «نگاهبانی با من بود. هیچ چیز نتوانستم آوردن» یعنی حق تعالی و زن پنداشتی که با وی عمر مشرفی فرستاده بود. آن زن به خانه عمر شد و عتاب کرد که معاذ امین بود به نزد رسول (ص) و به نزدیک ابوبکر چرا با وی مشرف فرستادی؟ عمر معاذ را بخواند و قصه پرسید. چون بگفت بخندید و چیزی به وی داد تا به آن زن دهد. ,

و بدان که این نیز آن وقت روا بود که حاجت باشد. چون حاجت نبود مردمان را اندر غلط افکندن روا نبود، اگرچه لفظ راست باشد. ,

عبدالله بن عتبه رحمه الله علیه همی گوید، با پدر به هم اندر نزدیک عمر عبدالعزیز شدم. چون بیرون آمدم جامه ای نیکو داشتم. مردمان گفتند که خلعت امیرالمومنین است. گفتم حق تعالی امیرالمومنین را جزای خیر دهاد. پدر مرا گفت، «زینهار، ای پسر دروغ مگو مانند دروغ نیز مگو». یعنی این مانند دروغ است، اما به غرض این اندک مباح شود چون طیبت کردن و دل کسی خوش کردن. چنان که رسول(ص) گفت، پیرزن اندر بهشت نشود و تو را بر بچه شتر نشانم و اندر چشم شوهر تو سپیدی است اما اگر اندر وی ضرری باشد روا نبود، چنان که کسی را اندر جوال کند چنان که گوید زنی اندر تو رغبت کرده است تا وی دل بر آن بنهد و امثال آن. ,

اما اگر ضرری نبود و برای مزاح دروغی بگوید به درجه معصیت نرسد، ولیکن از درجه کمال ایمان بیفتد که رسول(ص) همی گوید، «ایمان مردم را تمام نشود تا آنگاه که خلق را آن پسندد که خود را و از مزاح دروغ دست بدارد»، از این جنس باشد آن که بسیاری گویند برای دلخوشی صدبار تو را طلب کردم و به خانه آمدم. این به درجه حرامی نرسد که داند که از این تقدیر عدد نباشد، اما اگر بسیار طلب نکرده باشد دروغ بود. و این که عادت بود که گویند که چیزی بخور، گوید نمی بایدم. این نشاید چون شهوت اندر وی بود. ,

بدان که هرکه بدان شاد باشد که مردمان را بر عبادت وی اطلاع افتد از ریا خالی نیست، مگر شادی که به حق بود و آن از چهار وجه است: ,

وجه اول آن که شاد به فضل و لطف حق تعالی باشد نه به ثنا و قبول مردمان، چنان که گفت، «قل بفضل الله و برحمه فبذلک فلیفر حوا». ,

وجه دوم آن که شاد شود و گوید زشتیها بر من پوشیده کرد در دنیا، دلیل آن است که اندر آخرت نیز بپوشاند که حق تعالی کریمتر از آن است که گناهی بر بنده بپوشاند در این جهان آنگاه در آن جهان رسوا گرداند. ,

وجه سیم آن که شاد شود از آن که داند چون بدیدند به وی اقتدا کنند و ایشان نیز به سعادت ابد رسند تا او را هم ثواب سرّ بنویسند که قصد پنهان داشتن کرد و هم ثواب علانیت که بیخواست وی ظاهر شد. ,

بدان که مال هرچند نکوهیده است، به وجوه نیز ستوده است از وجهی که اندر وس هم شر است و هم خیر و از این است که حق سبحانه و تعالی وی را خیر خوانده است در قرآن و گفته، «ان ترک خیر الوصیه... الایه» و رسول (ص) گفته است، «نیک چیز است مال شایسته مرد شایسته را» و گفت، «کان الفقران یکون کفرا، بیم آن است که درویشی به کفر ادا کند» و سبب آن است که کسی که خویشتن را اندر مانده و حاجتمند یکی من نان همی بیند و اندر آن جان همی کند و فرزندان و اهل خویش را رنجور همی بیند و اندر دنیا نعمتهای بسیار همی بیند، شیطان با وی گوید، «این چه عدل است و این چه انصاف است که از خدای همی بینی و این چه قسمن ناهموار است که کرده است که ظالمی و فاسقی را چندان مال داده است که نداند که چه دارد و چه کند و بیچاره ای را از گرسنگی هلاک می کند و یک درم به وی نمی دهد؟ اگر حاجت تو نمی داند خود اندر علم خلل است و اگر تواند و نمی دهد اندر جود و رحمت خلل است و اگر برای آن نمی دهد تا اندر آخرت ثواب دهد بی رنج، گرسنگی ثواب تو آن داد چرا همی ندهد؟ و اگر نمی تواند داد پس قدرت به کمال نیست. و در جمله اعتقاد کردن که وی رحیم است و جواد است و کریم است و همه عالم را اندر رنج همی دارد و خزانه وی پرنعمت و نمی دهد این دشوار بود». ,

و شیطان اینجا راه وسوسه یابد و مسأله قدر که سر آن بر همه پوشیده است فراپیش وی دارد تا باشد که خشم بر وی غالب شود. فلک را و روزگار را دشنام دادن گیرد و همی گوید، «فلک خرف شده است و روزگار نگوسار شده و نعمت به نامستحقان می دهد و اگر با وی گویند که این فلک و این روزگار مسخر هست اندر قدرت آفریدگار. اگر گوید نیست کفر بود و اگر گوید هست جفا بر خدای سبحانه و تعالی گفته باشد و آن نیز کفر بود. ,

و بدین گفت رسول (ص)، «لا تسبو الدهر فان الله هو الدهر. دهر را جفا مگویید که دهر خدای است». که آن که شما حوالتگاه کار همی دانید و آن را دهر نام کرده اید خدای سبحانه و تعالی است، پس از درویشی به وی کفر آید، الا اندر حق کسی که ایمان وی چنان غالب بود که از خدای تعالی به درویشی راضی بود و داند که خبر وی اندر آن است که درویش بود. و چون بیشتر خلق بدین صفت نباشند اولیتر آن بود که قدر کفایتی دارند، پس مال از این سبب از وجهی محمود است. ,

وجه دیگر ن که مقصود همه زیرکان سعادت آخرت است و رسیدن بدان ممکن نیست الا به سه نوع نعمت یکی اندر نفس است چون علم و خلق نیکو و یکی اندر تن است و آن تندرستی و سلامت است و یکی بیرون تن است و آن از دنیا قدر کفایت است. و خسیس ترین آن نعمت است که بیرون تن است و آن مال است و خسیس ترین مال زر و سیم است که اندر وی هیچ منفعت نیست، لیکن از برای نان و جامه است و نان و جامه برای تن است و تن برای حمالی حواس استو حواس برای آن است که دام عقل باشد و عقل برای آن است که چراغ و نور دل است تا فرا حضرت الهیت بیند و معرفت حاصل کند که معرفت حق سبحانه و تعالی تخم همه سعادت است، پس غایت همه خدای سبحانه و تعالی است. اول وی است و آخر وی. و این همه را هست به وی. هرکه این بدانست از مال دنیا آن مقدار فرا گیرد که اندر این راه به کار آید و باقی زهر قاتل شناسد. مال وی شایسته بود مرد شایسته را و محمود باشد. ,

چون کسی را مدح کنند باید که از عجب و از کبر حذر کند و از خطر خاتمت بیندیشد که آن هیچ کس نداند و هرکه از دوزخ نرهد سگ و خوک از وی فاضلتر. و هیچ کس این نداند که رسته است و باید که باز اندیشد که اگر مادح جمله اسرار وی بداند مدح وی نگوید. به شکر مشغول باشد که حق تعالی باطن وی بر وی بپوشید و باید که کراهیت اظهار کند چون ثنای وی گوید و به دل نیز کاره باشد. ,

یکی را از بزرگان ثنا گفتند. گفت، «بارخدایا ایشان همی نمی دانند و تو همی دانی» و دیگری را مدح گفتند. گفت، «بارخدایا این مرد به من تقرب همی کند به چیزی که دشمن داری. تو را گواه گرفتم که به تو تقرب می کنم به دشمنی وی». و علی رضی الله عنه را ثنا گفتند گفت، «یارب مرا مگیر بدانمچه همی گویند از ثنای من بدانچه همی ندانند و مرا بهتر از آن کن که ایشان همی پندارند». و یکی علی رضی الله عنه را دوست نداشت بر وی ثنا گفت به نفاق گفت، «من کمتر از آنم که بر زبان داری و بیشتر از آنم که به دل داری». ,

بدان که درجات ریا متفاوت است و بعضی عظیم تر است و تفاوت آن از سه اصل خیزد: ,

اصل اول ,

آن که قصد ریا بی قصد ثواب باشد. چنان که نماز کند و روزه دارد و اگر تنها بودی نکردی و این سخت عظیم بود و عقاب این بزرگ باشد. اما اگر قصد ثواب دارد نیز ولیکن اگر تنها بودی نکردی این نیز به درجه اول نزدیک بود و این قصد ضعیف وی را از خشم حق تعالی بیرون نیاورد. اما اگر قصد ثواب غالب بود و اگر تنها بودی بکردی ولیکن چون کسی همی بیند اندر نشاط بیفزاید و بر وی آسانتر بود، چنین امید داریم که عبادت بدین باطل نشود و ثواب حبطه نشود، اما بدان قدر که شرب ریا بوده است وی را عقوبت کنند یا بدان قدر از ثواب وی کمتر کنند، اما اگر هر دو برابر بود چنان که یکی غالبتر نباشد این شرک بوده و ظاهر اخبار آن است که از این به سلامت و سر به سر نجهد بلکه معاقب باشد. ,

اصل دوم ,

خدای عزوجل همی گوید، «یا ایها الذین آمنوا لا تلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکر الله و من یفعل ذلک فالئک هم الخاسرون هرکه مال و فرزندان، وی را از ذکر خدای سبحانه و تعالی غافل گرداند وی از جمله زیانکاران است» و رسول (ص) گفت، «دوستی و جاه و مال و نفاق را اندر دل چنان رویاند که آب تره رویاند». و گفت (ص)، دو گرگ گرسنه در رمه گوسفند چندان تباهی نکنند که دوستی مال و جاه در دین مرد مسلمان کند» گفتند، «یا رسول الله بدترین امت که اند؟» گفت، «توانگران» و گفت، «پس از من قومی پدید آیند که طعامهای خوش گوناگون و جامهای لونالون و زنان نیکو روی و اسبان گرانمایه همی دارند و شکم ایشان به اندکی سیر نشود و به بسیاری نیز قناعت نکنند. همه همت ایشان دنیا باشد، دنیا را به خدایی گرفته باشند و هرچه کنند برای دنیا کنند عزیمت است از من که محمدم که هرکه ایشان را دریابد از فرزندان فرزندان شما که بر ایشان سلام نکنند و بیمار ایشان را نپرسند و از پس جنازه ایشان فرا نشوند و بزرگان ایشان را حرمت ندارند و هرکه کند یاور باشد بر ویران کردن مسلمانی». ,

و گفت، «دنیا به اهل دنیا بگذارید که هرکه از وی چیزی فرا گرفت بیش از کفایت خویش اندر هلاک افتاد». و گفت، «آدمی همه گویند مال من مال من. چیست تو را از مال تو جز آن که بخوری و نیست کنی یا بپوشی و کهنه کنی و یا به صدقه بدهی و جاودانه بگذاری؟» ,

و یکی فرا رسول (ص) گفت که چه سبب است که هیچ گونه برگ مرگ ندارم؟» گفت، «مال داری؟» گفت، «دارم» گفت، «از پیش بفرست یعنی به صدقه بده که دل مرد با آن مال به هم باشد. اگر بگذارد خواهد که بماند و اگر بفرستد خواهد که برود». و گفت، «دوستان آدمی سه اند: یکی با وی وفا کند تا به مرگ و یکی تا به کنار گور و یکی تا به قیامت. آن که تا مرگ بیش وفا ندارد مال است و آن که تا به لب گور بیش وفا ندارد اهل وفرزند و قرابت است و آن که تا به قیامت با وی بود کردار وی بود.» و گفت، «چون آدمی بمیرد مردمان گویند چه باز گذاشت و فرشتگان گویند چه از پیش بفرستاد؟» و گفت، «ضیاع مسازید که آنگاه دنیا را دوست گیرید». ,

و حواریان فرا عیسی (ع) گفتند، «سبب چیست که تو بر آب می روی و ما نمی توانیم؟» گفت، «قدر زر و سیم اندر دل شما چگونه است؟» گفتند، «نیکو»، گفت، «نزدیک من با خاک برابر است». ,

بدان که مال همچون مار است اندر وی هم زهر است و هم تریاق. تا زهر از تریاق جدا نکنیم سر وی و علم وی بتمامی آشکار نشود. پس فوایدو آفات وی یک به یک به تفصیل بگوییم: ,

بدان که چون آفت زبان بسیار است و خود را از آن نگاه داشتن دشوار است. هیچ تدبیر نیکوتر از خاموشی نیست، چندان که بتوان کرد، پس باید که آدمی را سخن جز به قدر ضرورت نباشد. و چنین گفته اند که ابدال آن باشند که گفتن و خوردن و خفتن ایشان به قدر ضرورت باشد و حق تعالی بیان کرده است که لا خیر فی کثیر من نجویهم الا من امر بصدقه او معروف او اصلاح بین الناس» گفته است، «در سخن خیر نیست مگر فرمودن به صدقه و فرمودن به خیر و صلح دادن میان مردمان». و رسول (ص) گفت، «من صمت نجا. هرکه خاموش بایستد برست» و گفت رسول (ص)، «هرکه را از شر شکم و فرج و زبان نگاه داشتند نگاه داشته تمام است». معاذ جبل رضی الله عنه پرسید که یا رسول الله کدام عمل فاضلتر است؟ زبان از دهان بیرون کشید و انگشت بر وی نهاد، یعنی خاموشی و عمر رضی الله عنه همی گوید که ابوبکر را دیدم که زبان به انگشت بگرفته بود و می کشید و می مالید. گفتم، «یا خلیفه رسول این را چه می کنی؟» گفت، « این مرا اندر کارها افکنده است». ,

و رسول (ص) گفت که بیشتر خطاهای بنی آدم اندر زبان وی است و گفت، «خبر دهم شما را از آن آسانترین عبادتها؟ زبان خاموش داشتن و خوی نیکو». و گفت، «هرکه به حق تعالی و به قیامت ایمان دارد، گو جز نیکویی مگو یا خاموش باش». ,

و عیسی (ع) را گفتند، «ما را چیزی بیاموز که بدان به بهشت رسیم»، گفت، هرگز حدیث مکنید.» گفتند، «نتوانیم» گفت، «پس جز حدیث خیر مکنید». و رسول (ص) گفت، «چون مومنی خاموش و باوقار بینید به وی نزدیک گردید که وی بی حکمت نباشد». و عیسی (ع) گفت، «عبادت ده است نه خاموشی است و یکی گریختن از مردمان و رسول (ص) گفت، «هرکه بسیار سخن باشد بسیار سقط بود و هرکه بسیار سقط بود بسیار گناه بود و هرکه بسیار گناه بود آتش به وی اولیتر». و از این بود که ابوبکر الصدیق رضی الله عنه سنگی اندر دهان نهاده بودی تا سخن نتوانستی گفتن. ابن مسعود گوید، «هیچ چیز به زندان اولیتر از زبان نیست». ,

و عبید بن یونس گوید که هیچ کس را ندیدم که گوش به زبان داشت که اندر همه اعمال وی را بد آمد. و نزدیک معاویه سخن می گفتند و احنف خاموش بود. گفتند، «چرا سخن نگویی؟» گفت، «اگر دروغ می گویم از حق می ترسم و اگر راست می گویم از شما می ترسم». ربیع بن خثیم رحمهم الله بیست سال حدیث دنیا نکرد و چون بامداد برخاستی قلم و کاغذ بنهادی و هر سخنی که بگفتی بر خویشتن نبشتی و شبانگاه حساب آن با خویشتن بکردی. ,

بدان که علاج خشم واجب است که بیشتر خلق را خشم به دوزخ برد. و علاج وی دو جنس است: یکی جنس وی چون مسهل است که بیخ و مادت آن از باطن بر کند و جنس دوم مثل سکنجبین است که تسکین کند و مادت نبرد. ,

و جنس اول که مثل مسهل است آن است که نگاه کند که سبب خشم اندر باطن چیست. آن اسباب را از بیخ بکند. و آن را پنج سبب است. ,

سبب اول کبر است که متکبر به اندک مایه ای سخن یا معاملت که در خلاف تعظیم وی بود خشمگین شود. باید که کبر را به تواضع بشکند و بداند که وی از جنس بندگان دیگر است که فضل به اخلاق نیکو بود و کبر از اخلاق بد است و جز به تواضع کبر باطل نشود. ,

سبب دوم عجب است که اندر شأن خویشتن اعتقادی دارد. و علاج آن است که خود را بشناسد و تمامی علاج کبر و عجب به جای خود گفته شود. ,

آثار امام محمد غزالی

11 اثر از ارکان معاملت مسلمانی - رکن سوم - رکن مهلکات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ارکان معاملت مسلمانی - رکن سوم - رکن مهلکات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.