1 اثر از عنوان مسلمانی - عنوان سوم - در معرفت دنیا در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر عنوان مسلمانی - عنوان سوم - در معرفت دنیا در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار امام محمد غزالی / کیمیای سعادت امام محمد غزالی / عنوان مسلمانی - عنوان سوم - در معرفت دنیا در کیمیای سعادت

عنوان مسلمانی - عنوان سوم - در معرفت دنیا در کیمیای سعادت امام محمد غزالی

(و در آن پنج فصل است) ,

فصل اول: سبب بودن آدمی در دنیا. ,

فصل دوم: حقیقت دنیا و آفت دنیا و غرض دنیا. ,

فصل سوم: اصل دنیا سه چیز است: طعام و لباس و مسکن. ,

پس وی را در دنیا به دو چیز حاجت است، یکی آن که دل را از اسباب هلاک نگاه دارد، و غذای وی حاصل کند و دیگر آن که تن را از مهلکات نگاه دارد و غذای وی حاصل کند. ,

و غذای دل معرفت و محبت حق تعالی است که غذای هر چیزی مقتضی طبع وی باشد که آن خاصیت وی بود و از پیش پیدا کرده آمد که خاصیت دل آدمی این است و سبب هلاک وی آن است که به دوستی چیزی جز حق تعالی مستغرق شود و تعهد تن برای دل می باید که تن فانی است و دل باقی و تن دل را همچون اشتر است حاجی را در راه حج که اشتر برای حاجی باید، نه حاجی را برای اشتر و اگر چه حاجی را به ضرورت تعهد اشتر باید کرد به علف و آب و جامه تا آنگاه که به کعبه رسد و از رنج وی برهد، ولکن باید که تعهد اشتر به قدر حاجت کند، پس اگر همه روزگار در علف دادن و آراستن و تعهد کردن وی کند، از قافله باز ماند و هلاک شود همچنین آدمی اگر همه روزگار در تعهد تن کند تا قوت وی به جای دارد و اسباب هلاک از وی دور دارد، از سعادت خویش باز ماند. ,

و حاجت تن در دنیا سه چیز است: خوردنی برای غذاست و پوشیدنی و مسکن برای سرما و گرما تا اسباب هلاک از وی باز دارد پس ضرورت آدمی از دنیا برای تن بیش از این نیست، بلکه اصول دنیا خود این است و غذای دل معرفت است و هرچند بیش باشد بهتر و غذای تن طعام است و اگر زیادت از حد خویش بود، سبب هلاک گردد اما آن است که حق تعالی شهوتی بر آدمی موکل کرده است تا متقاضی وی باشد در طعام و مسکن و جامه تا تن وی که مرکب وی است هلاک نشود و آفرینش این شهوت چنان است که بر حد خویش بنایستد و بسیار خواهد و عقل را بیافریده است تا وی را بر حد خویش بدارد و شریعت را بفرستاده است بر زبان انبیا (ع) تا حدود وی پیدا کند لیک این شهوت به اول آفرینش بنهاده است در کودکی که به وی حاجت بود و عقل از پس آفریده است پس شهوت از پیش جای گرفته است و مستولی شده و سرکشی همی کند عقل و شرع پس از آن بیامد تا همگی وی را به طلب قوت و جامه و مسکن مشغول نکند و بدین سبب خود را فراموش نکند و بداند که این قوت و جامه برای چه می باید و وی خود در این عالم برای چیست و غذای دل که زاد آخرت است فراموش نکند، پس از این جمله حقیقت دنیا و آفت دنیا و غرض دنیا بشناختی، پس اکنون باید که شاخه ها و شعبه های دنیا بشناسی. ,

مثال اول: بدان که اول جادوی دنیا آن است که خویشتن را به تو نماید چنان که تو پنداری که وی ساکن است و با تو قرار گرفته و وی جنبان است و بر دوام از تو گریزان است ولکن بتدریج و ذره ذره حرکت می کند و مثل وی چون سایه است که در وی نگری ساکن نماید و وی بر دوام همی رود و معلوم است که عمر تو همچنین بر دوام می رود و بتدریج هر لحظتی کمتر می شود و آن دنیاست که از تو می گریزند و تو را وداع می کند و تو از آن بی خبر. ,

مثال آخر: دیگر سحر وی آن است که خویشتن را به تو دوستی بنماید تا تو را عاشق کند و فرا تو نماید که تو را ساخته خواهد بود و به کسی دیگر نخواهد شد و آنگاه ناگاه از تو به دشمن تو شود و مثل آن چون زنی نابکار مفسد است که مردان را به خویشتن غره کند و آنگاه به خانه برد و هلاک کند. ,

عیسی (ع) دنیا را دید در مکاشفات خویش در صورت پیرزنی، گفت، «چند شوهر داری» گفت، «در عدد نیاید از بسیاری» گفت، «بمردند یا طلاق دادند» گفت، «نه! که همه را بکشتم» گفت، «پس عجب از این احمقان دیگر، می بینند که با دیگران چه می کنی، و آنگه در تو رغبت می کنند و عبرت نمی گیرند؟» ,

مثال آخر: دیگر سحر دنیا آن است که ظاهر خویش آراسته دارد و هر چه بلا و محنت است پوشیده دارد تا جاهل به ظاهر وی نگرد غره شود و مثل وی چون پیرزنی است زشت که روی دربندد، و جامه ها دیبا و پیرایه بسیار بر خود کند، هر که از دور وی را ببیند فتنه شود و چون چادر از وی باز کند پشیمان شود و فضایح وی می بیند و در خبر است که دنیا را روز قیامت بیاورند بر صورت عجوزه زشت سبز چشم و دندان های وی بیرون آمده و چون خلق در وی نگرند، گویند، «نعوذ بالله این چیست بدین فضیحتی و بدین زشتی» گویند، «این آن دنیاست که به سبب این حسد و دشمنی ورزیدید با یکدیگر و خونها ریختید و رحم ببریدید و به وی غره شدید» آنگاه وی را به دوزخ اندازند، گوید، «خدایا کجایند دوستان؟» بفرمایید تا ایشان را نیز ببرند و به دوزخ اندازند. ,

بدان که چون نظر کنی اندر تفاصیل دنیا، بدانی که دنیا عبارت است از سه چیز، یکی اعیان چیزها که بر وی روی زمین آفریده اند چون نبات و معدن و حیوان که اصل زمین برای مسکن و برای منفعت زراعت می باید و معادن چون مس و برنج و آهن برای آلات را و حیوانات برای مرکب و برای خوردن را و آدمی دل و تن را بدین مشغول کرده است اما دل به دوستی و طلب وی مشغول می دارد و اما تن را به اصلاح آن و ساختن کار آن مشغول می دارد. ,

و از مشغول داشتن دل به دوستی آن، در دل صفتها پدید می آید که آن همه سبب هلاک بود چون حرص و بخل و حسد و عداوت و غیر آن و از مشغول داشتن تن بدان، مشغولی دل پدید می آید تا خود را فراموش کند و همه را به کار دنیا مشغول دارد. ,

و چنان که اصل دنیا سه چیز است: طعام و لباس و مسکن، اصل صناعت که ضرورت آدمی است نیز سه چیز است: برزگری و جولاهی و بنایی، لیکن این هر یکی را فروع اند که بعضی ساز آن همی کنند، چون حلاج و ریسنده ریسمان که ساز جولاه می کنند و بعضی آن را تمام می کنند چون درزی که کار جولاه تمام کند و این همه را به آلات حاجت افتاد از چوب و آهن و پوست و غیر آن، پس آهنگر و درودگر و خراز پیدا آمد، و چون اینهمه پیدا آمد، ایشان را به معاونت یکدیگر حاجت بود که هر کسی همه کارهای خود نمی توانست کرد، پس فراهم آمدند تا درزی کار جولاه و آهنگر می کند و آهنگر کار هر دو می کند و همچنین هر یکی کاری همی کنند، پس میان ایشان معاملتی پدید آمد که از آن خصومتها خاست که هر یکی به حق خویش رضا نمی داد و قصد یکدیگر می کردند، پس به سه نوع دیگر حاجت افتاد از صناعت سیاست و سلطنت، دیگر صناعت قضا و حکومت، دیگر فقه که بدان قانون وساطت میان خلق بدانند و این هر یکی پیشه ای است، اگر چه بیشتر آن به دست تعلق ندارد. ,

پس بدین وجه مشغله های دنیا بسیار شد و در هم پیوست و خلق در میان آن خویشتن را گم کردند و ندانستند که اصل و اول این همه سه چیز بیش نبود طعام و لباس و مسکن این همه برای این سه و برای تن می باید و تن برای دل می باید تا مرکب وی باشد و دل برای حق، عزوجل، می باید پس خود را و حق را فراموش کردند، مانند حاجی که خود را و کعبه را و سفر را فراموش کند و همه روزگار خویش با تعهد اشتر آورد. ,

بدان که دنیا منزلی است از منازل راه دین و راهگذاری است مسافران را به حضرت حق تعالی و بازاری است آراسته بر سر بادیه نهاده تا مسافرین از وی زاد خود برگیرند. ,

و دنیا و آخرت عبارت است از دو حالت: آنچه پیش از مرگ است و آن نزدیکتر است، آن را «دنیا» گویند و آنچه پس از مرگ، آن را «آخرت» گویند و مقصود از دنیا زاد آخرت است که آدمی را در ابتدای آفرینش ساده آفریده اند و ناقص، ولکن شایسته آن کمال حاصل کند و صورت ملکوت را نقش دل خویش گرداند، چنان که شایسته حضرت الهیت گردد، بدان معنی که راه یابد یا یکی از نظارگیان جمال حضرت باشد و منتهی سعادت وی این است و بهشت وی این است و وی را برای این آفریده اند و نظارگی نتواند بود تا چشم وی باز نشود و آن جمال را ادراک نکند و آن به معرفت حاصل آید و معرفت جمال الهیت را کلید معرفت عجایب صنع الهی است و صنع الهی را کلید اول این حواس آدمی است و این حواس ممکن نبود الا در این کالبد مرکب از آب و خاک، پس بدین سبب به عالم آب و خاک افتاد تا این زاد برگیرد و معرفت حق تعالی حاصل کند به کلید معرفت نفس خویش و معرفت جمله آفاق که مدرک است به حواس تا این حواس با وی می باشد و جاسوسی وی می کند، گویند وی را که در دنیاست و چون حواس را وداع کند و وی بماند و آنچه صفت ذات وی است پس گویند وی به آخرت رفت پس سبب بودن آدمی در دنیا این است. ,

بدین مذمت که دنیا را کرده آمد، گمان مبر که هر چه در دنیاست مذموم است، بلکه در دنیا چیزهاست که آن نه دنیاست، چه علم و عمل در دنیا باشد و آن نه از دنیا بود که آن در صحبت آدمی به آخرت رود، اما علم بعینه با وی بماند و اما عمل اگر چه بعینه بنماند، اثر آن بماند و این دو قسم بود، یکی پاکی و صفای جوهر دل که از ترک معاصی حاصل شود، و یکی انس به ذکر خدای عزوجل که از مواظبت بر عبادت کردن حاصل شود، پس این جمله از جمله باقیات صالحات است که حق عزوجل گفت، «و الباقیات الصالحات خیر عد ربک». ,

و لذت علم و لذت مناجات و لذت انس به ذکر خدای تعالی بیشتر است و آن از دنیاست و نه از دنیاست، پس همه لذتها مذموم نیست، بلکه لذتی که بگذرد و بنماند و آن نیز جمله مذموم نیست که این دو قسمت یکی آن است که اگر چه وی از دنیاست و پس از مرگ بماند، ولیکن معین است بر کار آخرت و بر علم و عمل و بر بسیار گشتن مومنان، چون قوت و نکاح و لباس و مسکن که به قدر حاجت بود که این شرط راه آخرت است هر کس از دنیا بر این قدر قناعت کند و قصد وی از این فراغت بود بر کار دین، وی از اهل دنیا نباشد. ,

پس مذموم از دنیا آن باشد که مقصود از وی نه کار دین باشد، بلکه وی سبب غفلت و بطر و قرار گرفتن دل در این عالم و نفرت گرفتن وی از آن عالم بود و برای این بود که رسول (ص) گفت، «الدنیا ملعونه، و ملعون ما فیها الا ذکرالله و ما والاه» گفت: «دنیا و هر چه در آن است ملعون است الا ذکر خدای تعالی و آنچه بر آن معاونت کند.» ,

این مقدار از شرح حقیقت و مقصود دنیا کفایت بود باقی در قسم سوم از ارکان معاملات که آن را عقبات راه دین گویند بگوئیم. ,

آثار امام محمد غزالی

1 اثر از عنوان مسلمانی - عنوان سوم - در معرفت دنیا در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر عنوان مسلمانی - عنوان سوم - در معرفت دنیا در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.