2 اثر از عنوان مسلمانی - عنوان دوم - در شناختن حق تعالی در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر عنوان مسلمانی - عنوان دوم - در شناختن حق تعالی در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار امام محمد غزالی / کیمیای سعادت امام محمد غزالی / عنوان مسلمانی - عنوان دوم - در شناختن حق تعالی در کیمیای سعادت

عنوان مسلمانی - عنوان دوم - در شناختن حق تعالی در کیمیای سعادت امام محمد غزالی

این بیچاره طبیعی محروم و منجم محروم، کارها با طبایع و نجوم حوالت کردندو مثال ایشان چون مورچه است که بر کاغذ می رود و کاغذ می بیند که سیاه می شود و بر وی نقشی پیدا می آید نگاه کند، سر قلم را بیند، شاد شود و گوید، «حقیقت این کار بشناختم و فارغ شدم. این نقاشی قلم می کند» و این مثل طبیعی است که هیچ چیز ندانست از تحرکات عالم جز درجه باز پسین. ,

پس چون مورچه دیگر بیامد که چشم وی فراخ تر بود و مسافت دیدار وی بیشتر، گفت غلط کردی که من این قلم مسخر می بینم و ورای وی چیزی دیگر همی بینم که این نقاشی وی میکند و بدین شاد شد و گفت، «حقیقت این است که من دانستم که نقاش انگشت است نه قلم و قلم مسخر است» و این مثال منجم است که نظر وی بیشتر بکشید و بدید که طبایع مسخر کواکب اند، و لکن ندانست که کواکب مسخر و فرشتگانند و به درجاتی که ورای آن بود راه نیافت. ,

و چنانچه این تفاوت میان طبیعی و منجم از عالم اجسام افتاد و از وی خلافی خاست، میان کسانی که به عالم ارواح ترقی کردند هم این خلاف است که بیشتر خلق چون از عالم اجسام ترقی کردند و چیزی بیرون اجسام باز یافتند، بر اول درجه فرود آمدند، و راه معراج به عالم ارواح بر ایشان بسته شد و در عالم ارواح که آن عالم انوار است همچنین عقبات و حجب بسیار است، بعضی درجه وی چون کوکب، و بعضی چون قمر، و بعضی چون شمس و این مراقی معراج کسانی است که ملکوت السموات به ایشان نمایند، چنان که در حق خلیل (ع) خبر داد حق عزوجل: «او کذالک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض» تا آنجا که گفت: «انی وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض» و برای این بود که رسول (ص) گفت: «ان الله عزوجل سبعین حجابا من نور لو کشفها لا حترقت سبحات وجهه کل من ادرک بصره» و شرح این در کتاب «مشکوه الانور و مصفاه الاسرار» گفته ایم، از آنجا طلب باید کرد. ,

و مقصود آن است که بدانی که طبیعی بیچاره که چیزی با حرارت و رطوبت و برودت و یبوست حوالت کرد، راست گفت که اگر ایشان در میانه اسباب الهی نبودندی، علم طلب باطل بودی، ولکن خطا از آن وجه کرد که چشم وی مختصر بود، به اول منزل فرود آمد و از او اصلی ساخت نه مسخری و خداوندی ساخت نه چاکری و وی خود از جمله چاکران بازپسین است که در صف النعال باشد و منجم که ستاره را در میان اسباب آورد، راست گفت که اگر نه چنین بودی، شب و روز برابر بودی که آفتاب ستاره ای است که روشنایی و گرمی در عالم از وی است و زمستان و تابستان برابر بودی که گرمی تابستان از آن است که آفتاب به میان آسمان نزدیک شود و در زمستان دور شود و آن خدای که در قدرت وی هست که آفتاب را گرم و روشن آفرید، چه عجب اگر زحل را سرد و خشک آفریند و زهره را گرم و تر آفریند، این در مسلمانی هیچ قدح نکند منجم از آنجا غلط کرد که از نجوم اصل و حوالت گاه ساخت و مسخری ایشان نبدید و ندانست که و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره و مسخر آن باشد که وی را به کار دارند، پس ایشان کارگرانند، نه از جهت خویش، بلکه به کار داشتگانند از جهت عمال فرشتگان، چنان که اعصاب مستعملت در تحت تحریک اطراف، از جهت قوتی که اندر دماغ است و کواکب هم از چاکران باز پسین اند، اگر چه در درجه ی نقیبان اند و به صف النعال نه اند، چون چهار طبع که ایشان مسخران باز پسین اند، چون قلم در کتابت. ,

(و در آن ده فصل است) ,

فصل اول- معرفت نفس کلید معرفت حق تعالی است. ,

فصل دوم- شناختن تنزیه و تقدیس حق تعالی از تنزیه و تقدیس خویش. ,

فصل سوم- معرفت پادشاهی راندن حق تعالی. ,

کسانی که از اهل اباحت، از حدود حکم خدا، عزوجل، دست بداشتند، غلط و جهل ایشان از هفت وجه بود. ,

وجه اول: جهل گروهی است که به خدای عزوجل ایمان ندارند، چه وی را از گنجینه خیال و وهم طلب کردند و چونی و چگونگی وی جستند، چون نیافتند انکار کردند و حوالت کارها با نجوم و طبیعت کردند و پنداشتند که این شخص آدمی و دیگر حیوانات و این عالم عجیب با این همه حکمت و ترتیب از خود پدید آمد یا خود همیشه بود یا فعل طبیعی است که وی خود از خود بی خبر بود تا به چیزی دیگر چه رسد مثل این چون کسی است که خطی نیکو بیند نبشته، پندارد که آن از خود نبشته آمد، بی کاتبی قادر و عالم و مرید یا خود همچنین همیشه نبشته بوده است کسی که نابینایی وی تا بدین حد بود، از راه شقاوت بنگرد و به وجه غلط طبیعی و منجم از پیش اشارت کرده آمد. ,

وجه دوم: جهل گروهی است به آخرت که پنداشتند که آدمی چون نبات است و یا چون حیوانی دیگر، چون بمیرد نیست شود و با وی نه عتاب بود و نه عقاب و نه ثواب و سبب این، جهل است به نفس خویش که از خویشتن همان می شناسد که از خر و گاو و گیاه و آن روح که حقیقت آدمی است، آن را نمی شناسند که آن ابدی است، و هرگز نمیرد، ولکن کالبد از وی باز ستانند و آن را مرگ گویند و حقیقت آن در عنوان چهارم گفته آید. ,

وجه سیم: جهل کسانی است که ایشان به خدای تعالی و آخرت ایمان دارند، ایمانی ضعیف، و لکن معنی شریعت نشناخته اند و گویند که خدای را عزوجل به عبادت ما چه حاجت است و از معصیت ما چه رنج که وی پادشاهی است از عبادت خلق مستغنی و عبادت و معصیت نزدیک وی هر دو برابر است. ,

بیشتر خلاف در میان خلق چنین است که همه از وجهی راست گفته باشند، ولکن بعضی نبینند، پندارند که همه بدیدند و مثل ایشان چون گروهی نابینایان اند که شنیده باشند که به شهر ایشان پیل آمده است، خواهند که وی را بشناسند، پندارند که به دست وی را بتوان شناخت و دستها در وی بپرماسیدند یکی را دست بر گوش وی آمد و یکی را بر پای و یکی را بر ران و یکی را بر دندان، چون با دیگر نابینایان رسیدند و صف پیل از ایشان پرسیدند، آن که دست بر پای نهاده بود گفت، «ماننده ستونی است» و آن که دست بر دندان نهاده بود گفت، «ماننده عمودی است» و آن که بر گوش نهاده بود گفت، «ماننده گلیمی است» همه راست گفتند و همه خطا کردند که پنداشتد که جمله پیل را دریافته اند و نیافته بودند همچنین منجم و طبیب هر یکی را چشم به ریگی از چاکران درگاه حضرت الهی افتاد، از سلطنت و استیلای وی عجب داشتند، گفتند، «پادشاه خود این است: هذا ربی» تا کسی که وی را راه باز دادن، نقصان همه بدید و ورای آن دید و گفت، «این در زیر دیگری است، و آنچه در زیر بود، خدایی را نشاید. «لا احب الافلین» ,

بدان که در کتب پیمبران گذشته معروف است که: «من عرف نفسه فقد عرف ربه» و این کلمه دلیل آن است که نفس آدمی چون آیینه است که هر که در وی نگرد، حق را می بیند و بسیار خلق در خود می نگرد و حق را نمی بیند، پس لابد است شناختن آن وجه از نظر که آن آینه معرفت است و این بر دو وجه است: یکی از آن آن است که غامض تر است و بیشتر فهم نتوانند کردن، صواب نبود گفتن آن اما آن وجه که همه کس فهم تواند کرد، آن است فهم آن احتمال نکند و عوام که آدمی از ذات خویش هستی ذات حق سبحانه و تعالی بشناسد و از صفات حق سبحانه و تعالی بشناسد و از تصرف در مملکت خویش، و آن تن و اعضای وی است، تصرف حق در جمله عالم بشناسد. ,

و شرح این آن است که چون خود را اولا به هستی بشناخت و می داند که پیشتر از این به سالی چند نیست بود و از وی نه نام بود و نه نشان، چنانکه حق سبحانه و تعالی گفت: «هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا انا خلقنا الانسان من نطفه الشاج نبتلیه، فجعلناه سمیعا بصیر» ,

و آنچه آدمی بدان راه برد از اصل آفرینش خویش، آن است که داند که پیش از هستی خویش نطفه بود: قطره آب گندیده، در وی عقل نه و سمع و بصر نه و سر و دست و پای و زبان و چشم نه و رگ و پی و استخوان و پوست و گوشت نه، بل آبی بود سپید یک صفت. ,

پس این همه عجایب در وی پدید آمد، اما وی خود را پدید آورد یا وی را کسی پدید آورد و چون به ضرورت بشناسد که اکنون که بر درجه کمال است، از آفریدن یک سر موی عاجز است، داند که آن وقت که قطره آب بود، عاجز تر و ناقص تر بود، پس به ضرورت وی را از هست شدن ذات خویش هستی ذات حق سبحانه و تعالی معلوم شود. ,

چنان که صفات حق، سبحانه و تعالی، از صفات خویش بدانست و ذات وی از ذات خویش بدانست، تنزیه و تقدیس حق، سبحانه و تعالی، از تنزیه و تقدیس خویش بداند، معنی تنزیه و تقدیس در حق تعالی آن است که پاک و مقدس است از هر چه در وهم آید و خیال بندد و منزه است از آن که وی را با جای اضافت کنند، اگر چه هیچ جای از تصرف وی خالی نیست و آدمی نمودگار این در خویشتن می بیند که حقیقت جان وی که ما آن را دل گفتیم، منزه است از آن که در وهم و خیال آید و گفتیم که وی را مقدار و کمیت نیست و قسمت پذیر نیست و چون چنین باشد، وی را رنگ نبود و هر چه وی را رنگ نبود و مقدار نبود، به هیچ حال در خیال نیاید، در خیال چیزی آید که چشم آن را دیده بود یا جنس آن را دیده بود و جز الوان در ولایت چشم و خیال نیست و این که طبع تقاضا کند که چیزی چگونه است؟ معنی آن بود که چه شکل دارد، خرد است یا بزرگ است؟ چیزی که این صفت را به وی راه نبود، سوال چگونگی را در وی باطل آید خواهی بدانی که چیزی باشد که چگونگی به وی راه نبود، در حقیقت خود نگر که آن حقیقت تو که محل معرفت است، قسمت پذیر نیست و مقدار کمیت و کیفیت را به وی راه نیست. ,

اگر کسی پرسد که روح چگونه چیز است؟ جواب آن بود که چگونگی را به وی راه نیست. ,

چون خود را بدین صفات بدانستی، بدان که حق تعالی به دین تقدیس و تنزیه اولیتر است و مردمان عجب می دارند که موجودی بود بی چون و بی چگونه و ایشان خود چنانند و خود را نمی شناسند، بلکه آدمی اگر در تن خویشتن طلب کند، هزار چیز یابد همه بی چون و بی چگونه که آن را خود چشم نبیند، مثلا چون عشق و درد که چشم نبیند و اگر خواهد که چونی و چگونگی طلب کند نتواند که چون این چیزها شکل و لون ندارد، این سوال وجهی نبود، بل اگر کسی حقیقت آواز طلب کند، یا حقیقت به وی یا حقیقت طعم تا چگونه است، عاجز آید و سبب آن است که چون و چگونه تقاضای خیال است که از جلسه چشم حاصل شده است، آنگاه از هر چیزی نصیب چشم می جوید و آنچه در ولایت گوش است، چون آواز مثلا، چشم را در وی هیچ نصیب نیست، بل طلب وی چونی و چگونگی آواز را محال است که آواز منزه است از نصیب چشم، چنان که لون و شکل منزه است از نصیب گوش همچنین آن که حاجت دل در یابد و به عقل بشناسد، منزه است از جمله نصیب حواس و چونی و چگونگی در محسوسات بود و این را تحقیقی و غوری است که در کتب معقولات شرح کرده ایم و در این کتاب این کفایت بود و مقصود آن است که آدمی از بی چونی و بی چگونگی خویش، بی چونی و بی چگونگی حق تعالی بتواند شناخت و بداند که چنان که جان موجود است و پادشاه تن است و هر چه از تن وی وی را چونی و چگونگی است، همه مملکت وی است و وی بی چون و بی چگونه است و همچنین پادشاه عالم بی چون و بی چگونه است و هر چه چونی و چگونگی دارد چون محسوسات، همه مملکت وی است. ,

دیگر نوع از تنزیه آن است که وی را به هیچ جای اضافت نکند، چنان که جان را با هیچ چیز اضافت نتوان کرد و نتوان گفت که در دست یا در پای است یا در سر است و یا در جای دیگر، بلکه همه اندامهای تن قسمت پذیر است و وی قسمت پذیر نیست و قسمت ناپذیر در قسمت پذیر محال باشد که فرود آید، آنگاه وی نیز قسمت پذیر شود و با آن که به هیچ عضو اضافت نپذیرد، هیچ عضو از تصرف وی خالی نیست بلکه همه در فرمان و تصرف وی اند و وی پادشاه همه است چنان که همه عالم در تصرف پادشاه عالم است؛ و وی منزه از آن که وی را با جای خاص اضافت کنند و تمام این نوع از تقدیس بدان آشکارا شود که خاصیت و سر روح آشکارا بگویی و اندر آن رخصت نیست و تمامی آن که ان الله خلق علی صورته بدان آشکار شود. ,

شرح معرفت حق دراز است، سبحانه و تعالی و در چنین کتاب راست نیاید و این مقدار کفایت است تنبیه و تشویق را به طلب تمامی این معرفت، چندانکه در وسع آدمی باشد که تمامی سعادت بدان بود، بلکه سعادت آدمی در معرفت حق است و در بندگی و عبادت اوست و وجه آن که معرفت سعادت ابدی است، از پیش گفته آمد، اما آن که بندگی و عبادت سبب سعادت آدمی است، آن است که سرکار آدمی، چون بمیرد با حق خواهد بود، و الیه المرجع و المصیر و هر که را قرارگاه باکسی خواهد بود، سعادت وی آن بود که دوستدار وی بود و هر چند دوست تر دارد، سعادت وی بیشتر بود، از آن که لذت و راحت وی در مشاهده محبوب زیادت بود. ,

و دوستی حق تعالی بر دل غالب نشود الا به معرفت و بسیاری ذکر، هر کس که کسی را دوست دارد، ذکر وی بسیار کند، هر چند دوست دارتر شود و برای این بود که وحی آمد به داود (ع) که انابدک اللازم فالزم بدک، یعنی: «چاره توفیقم سر و کار تو با من است، یک ساعت از ذکر من غافل مباش.» ,

و ذکر بر دل غالب از آن شود که بر عبادت مواظبت کند و فراغت عبادت آنگاه یابد و آن وقت که علایق شهوات از دل گسسته شود و علایق شهوات بدان گسسته شود که از معاصی دست بدارد، پس دست به داشتن از معصیت سبب فراغت دل است و به جای آوردن طاعت سبب غالب شدن ذکر است و این هر دو سبب محبت است که تخم سعادت است و عبارت از وی فلاح است، چنان که حق تعالی گفت: «قد افلح من تزکی، و ذکر اسم ربه فصلی». ,

و چون همه اعمال، آن رانشاید که عبادت بود، بلکه بعضی شاید و بعضی نشاید و از همه شهوات ممکن نیست دست بداشتن و نیز روا نیست دست بداشتن، چه اگر طعام نخورد هلاک شود و اگر مباشرت نکند نسل منقطع شود، پس بعضی شهوات دست به داشتنی است و بعضی کردنی است، پس حدی باید که این از آن جدا شود و این حد از دو حال بیرون نبود، یا آدمی از عقل و هوا و اجتهاد خویش گیرد و به نظر خویش اختیار همی کند، یا از دیگری گیرد و محال بود که به اختیار و اجتهاد وی گذارند، چه هوا که بر وی غالب باشد، همیشه راه حق بر وی پوشیده می دارد و هر چه مراد وی در آن بود، به صورت صواب به وی می نماید، پس باید که زمام اختیار به دست وی نباشد، بلکه به دست دیگری باشد و هر کس آن را نشاید که بصیرترین خلق باید و آن انبیایند، صلوات الله علیهم اجمعین. ,

اکنون وقت آن است که «سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر» بشناسی که این چهار کلمه مختصر است، جامع معرفت حضرت الهیت. ,

چون از تنزیه خود تنزیه وی بشناختی، سبحان الله بشناختی و چون از پادشاهی خود تفصیل پادشاهی وی بشناختی که همه اسباب وسایط مسخر وی اند، چون قلم در دست کاتب، معنی الحمدلله بشناختی که چون منعم جزوی نبود، حمد و شکر جز وی را نباشد و چون بشناختی که هیچ کس را از سر خویش فرمان نیست، لا اله الا الله بشناختی. ,

اکنون وقت آن است که معنی الله اکبر بشناسی و بدانی که این همه بدانسته ای و از حق تعالی هیچ چیز پنداشتی که معنی الله اکبر آن است که گویی که خدای بزرگتر است و حقیقت این آن باشد که بزرگتر از آن است که خلق وی را به قیاس خویش بتواند شناخت، نه معنیش آن است که وی از دیگری بزرگتر است که جزوی، هیچ چیز دیگر نیست تا وی از آن بزرگتر بود که همه موجودات از نور وجود اوست و نور آفتاب چیزی نباشد جز آفتاب تا بتوان گفت که آفتاب از نور خویش بزرگتر است، بلکه معنی الله اکبر آن است که وی بزرگتر از آن است که به قیاس عقل آدمی وی را بتواند شناخت معاذالله که تقدیس و تنزیه وی چون تقدیس و تنزیه آدمی بود، بلکه وی پاک است از مشابهت همه آفریده ها تا به آدمی چه رسد! و معاذ الله که پادشاهی وی چون پادشاهی آدمی باشد بر تن خویش یا صفات وی چون علم و قدرت و دیگر صفات، چون صفات آدمی بود، بلکه این همه نمودگار است تا همانا چیزی از جمال حضرت الهیت بر قدر عجز بشریت، آدمی را حاصل آید. ,

و مثل این نمودگار چنان است که اگر کودکی ما را پرسد که لذت ریاست و سلطنت و مملکت داشتن چگونه لذتی باشد؟ با وی گوییم همچون لذت چوگان زدن و گوی بازیدن که وی جز این لذت نداند و هر چه وی را نبود، به قیاس آن تواند شناخت که وی را باشد و معلوم است که لذت سلطنت با لذت چوگان زدن هیچ مناسبت ندارد، ولکن در جمله نام لذت و شادی بر هر دو افتد، پس در نام، از وجهی حملی برابر باشد بدین سبب نمودگار معرفت کودکان را شاید کار این نمودگار و این مثالها همچنین همی دان پس حق را کمال و حقیقت جزوی نشناسد. ,

چون هستی ذات حق معلوم شد و صفات وی و پاکی و تقدیس وی از چونی و چگونگی معلوم شد و تنزیه وی از اضافت با مکان معلوم شد و کلید همه معرفت نفس آدمی آمد، یک باب دیگر از معرفت ماند و آن معرفت پادشاهی راندن وی است در مملکت که چگونه است و بر چه وجه است و کار فرمودن وی ملایکه را و فرمانبرداری ملایکه وی را و راندن کارها بر دست ملایکه و فرستادن فرمان از آسمان به زمین و جنبانیدن آسمانها و ستارگان و در بستن کارهای اهل زمین به آسمانها و کلید ارزاق به آسمان حوالت کردن که این جمله چگونه است. ,

و این بابی عظیم است در معرفت حق تعالی و این را «معرفت افعال» گویند، چنان که آن پیشتر را «معرفت ذات» گویند و «معرفت صفات» گویند و کلید این نیز هم معرفت نفس است و چون ندانسته باشی که پادشاهی خویش در مملکت خویش چون می رانی، چگونه خواهی دانستن که پادشاهی عالم چون می راند. ,

اولا خویشتن را بشناس و یک فعل خویش بدان مثلا چون خواهی که بسم الله بر کاغذ برکشی، اول رغبتی و ارادتی در تو پدید آید، پس حرکتی و جنبشی در دل تو پدید آید این دل ظاهر که از گوشت است و در جانب چپ است و جسمی لطیف از او حرکت کند و به دماغ شود! و این جسم لطیف را طبیبان روح گویند که حمال قوتها حس و حرکت است و این روحی دیگر است که بهایم را بود و مرگ را بدین راه بود و آن روح دیگر که ما آن را دل نام کردیم، بهایم را نبود و هرگز بنمیرد که آن محل معرفت خدای است تعالی چون این روح به دماغ رسد و صورت بسم الله در خزانه اول دماغ که جای قوت خیال است پیدا آمده باشد، اثری از دماغ به اعصاب پیوندد که از دماغ بیرون آمده است و به جمله اطراف رسیده و در سر انگشتها بسته چون رشته ها و آن بر ساعد کسی که نحیف بود بتوان دید، پس اعصاب بجنبد، پس سر انگشتان را بجنباند، پس انگشت قلم را بجنباند، پس قلم حبر را بجنباند، پس صورت بسم الله، بر وفق آن که در خزانه خیال است بر کاغذ پدیدار آید به معاونت حواس، خصوصا چشم از جمله که در بیشتر حاجت به وی باشد. ,

پس چنان که اول این کار رغبتی بود که در تو پدیدار آمد، اول همه کارها صفتی است از صفات حق تعالی که عبارت از آن ارادت آید. ,

پس از این جمله که شرح موازنه گفته آمد، میان حضرت پادشاهی آدمی و میان پادشاهی حضرت مالک الملک به دو علم عظیم اشارت افتاد، یکی علم نفس آدمی و کیفیت تعلق اعضای وی به قوتها و صفات وی و کیفیت تعلق و صفات و قوتهای وی به دل، و این علمی دراز است که تحقیق آن در چنین کتاب نتوان گفت و دیگر تفصیل ارتباط مملکت پادشاه عالم به فرشتگان و ارتباط فرشتگان به یکدیگر و ارتباط سموات و کرسی و عرض با ایشان و این علمی درازتر است و مقصود از این اشارت آن است تا آن که زیرک بود این جمله اعتقاد کند و عظمت حق، عزوجل، بدین جمله بشناسد و آن که بلید بود، این مقدار بداند که چگونه غافل است و چگونه مغبون که از مطالعت چنین حضرتی با این همه جمال محروم مانده است و از جمال حضرت الهیت، خود خلق چه خبر دارد و این مقدار که گفته آمد، از آن جمله که خلق بتواند شناخت، خود چیست. ,

آثار امام محمد غزالی

2 اثر از عنوان مسلمانی - عنوان دوم - در شناختن حق تعالی در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر عنوان مسلمانی - عنوان دوم - در شناختن حق تعالی در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.