1 آن را که چو من زبان گهربار بود برداشته از ابر گهربار بود
2 آن نخلی را که آن گهربار بود بر درگه تو بحر گهربار بود
1 چون چشمه آفتاب بر چرخ فلک بر پیل نشسته شاه با فر ملک
2 از فر و ز اختر شده برتر ز ملک بر افسر او نبشته النصرة لک
1 ای ترک ستمکاره و بیدادگری تو داد رها کنی بیدادگیری
2 خواهی که بپیچی تو ز بیدادگری شو داد کن وز کرده بیدادگری
1 با چشم و لبت شرنگ و شکر بینم با زلف و رخت عقیق و عنبر بینم
2 هر روز ملاحتیت دیگر بینم آرام دلم بوصلت اندر بینم
1 هندو بچه ای ببرد از راه دلم در چاه بلا فکند ناگاه دلم
2 گر بر نارد ببوسه از چاه دلم یکباره برآید از دلم آه دلم
1 آنرا که چنو نگار دلکش باشد پیوسته ز خرمی دلش کش باشد
2 هر چند نهفته ایش روزی بینم آن روز که نزد من بود خوش باشد
1 ایزد چو بزرگ شهریاری نکند بر روی بدان نگاهداری نکند
2 از بهر جهان گشادنت داشت نگاه ایزد بگزاف هیچ کاری نکند
1 زانگه که مرا بیافریده است خدای هر روز فزون بود مرا دانش و رأی
2 گر بفکندم طعنه بدگوی ز پای بتواند کند کوه را باد ز جای
1 ای شاه نخستین سفرت میمون باد هر روز یکی حصن حصینت افزون باد
2 خصمان ترا دیده و دل پر خون باد وز باده همیشه روی تو گلگون باد
1 دارنده داد و دین ملک مملانست چون شیر بروز کین ملک مملانست
2 با دانش و دین قرین ملک مملانست تا حشر بافرین ملک مملانست