1 پس آگاهی آمد به نزد گراز که زو بود خسرو به گرم و گداز
2 فرستاد گویندهای را ز روم که در خاک شد تاج شیروی شوم
3 که جانش به دوزخ گرفتار باد سر دخمهٔ او نگون سار باد
4 که دانست هرگز که سرو بلند به باغ از گیا یافت خواهد گزند
1 چو بنشست بر تخت شاه اردشیر از ایران برفتند برنا و پیر
2 بسی نامداران گشته کهن بدان تا چگونه سرآید سخن
3 زبان برگشاد اردشیر جوان چنین گفت کای کار دیده گوان
4 هر آنکس که برگاه شاهی نشست گشاده زبان باد و یزدان پرست