2 اثر از پادشاهی هرمزد دوازده سال بود در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر پادشاهی هرمزد دوازده سال بود در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار ابوالقاسم فردوسی / شاهنامه ابوالقاسم فردوسی / پادشاهی هرمزد دوازده سال بود در شاهنامه

پادشاهی هرمزد دوازده سال بود در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی

1 شب تیره چون چادر مشک‌بوی بیفگند وخورشید بنمود روی

2 به درگاه شد مرزبان نزد شاه گرانمایگان برگشادند راه

3 جهاندار بهرام را پیش خواند به تخت از بر نامداران نشاند

4 بپرسید زان پس که با ساوه شاه کنم آشتی گر فرستم سپاه

1 بدانست هرمز که او دست خون بیازد همی زنده بی‌رهنمون

2 شنید آن سخن‌های بی‌کام را به زندان فرستاد بهرام را

3 دگر شب چو برزد سر از کوه ماه به زندان دژ آگاه کردش تباه

4 نماند آن زمان بر درش بخردی همان رهنمائی و هم موبدی

1 بخندید تموز بر سرخ سیب همی‌کرد با بار و برگش عتاب

2 که آن دسته گل بوقت بهار بمستی همی‌داشتی درکنار

3 همی باد شرم آمد از رنگ اوی همی یاد یار آمد از چنگ اوی

4 چه کردی که بودت خریدار آن کجا یافتی تیز بازار آن

1 یکی پیر بد مرزبان هری پسندیده و دیده ازهر دی

2 جهاندیده‌ای نام او بود ماخ سخن‌دان و با فر و با یال و شاخ

3 بپرسیدمش تا چه داری بیاد ز هرمز که بنشست بر تخت داد

4 چنین گفت پیرخراسان که شاه چو بنشست بر نامور پیشگاه

1 شب تیره چون چادر مشک‌بوی بیفگند وخورشید بنمود روی

2 به درگاه شد مرزبان نزد شاه گرانمایگان برگشادند راه

3 جهاندار بهرام را پیش خواند به تخت از بر نامداران نشاند

4 بپرسید زان پس که با ساوه شاه کنم آشتی گر فرستم سپاه

1 برآشفت بهرام و شد شوخ چشم زگفتار پرموده آمد بخشم

2 بتندیش یک تازیانه بزد بران سان که از ناسزایان سزد

3 ببستند هم در زمان پای اوی یکی تنگ خرگاه شد جای اوی

4 چو خراد برزین چنان دید گفت که این پهلوان را خرد نیست جفت

1 ستاره شمر گفت بهرام را که در چارشنبه مزن گام را

2 اگر زین به پیچی گزند آیدت همه کار ناسودمند آیدت

3 یکی باغ بد در میان سپاه ازین روی و زان روی بد رزم‌گاه

4 بشد چارشنبه هم از بامداد بدان باغ کامروز باشیم شاد

1 چنین گفت پس با سپه ساوه شاه که از جادوی اندر آرید راه

2 بدان تا دل و چشم ایرانیان بپیچد نیاید شما را زیان

3 همه جاودان جادوی ساختند همی در هوا آتش انداختند

4 برآمد یکی باد و ابری سیاه همی تیر بارید ازو بر سپاه

1 ز گفتار او شاد شد ساوه شاه بدو گفت ماناکه اینست راه

2 چو خراد برزین سوی خانه رفت برآمد شب تیره از کوه تفت

3 بسیجید و بر ساخت راه گریز بدان تا نیاید بدو رستخیز

4 بدان گه که شب تیره‌تر گشت شاه به فغفور فرمود تا بی‌سپاه

1 ازان دشت بهرام یل بنگرید یکی کاخ پرمایه آمد پدید

2 بران کاخ بنهاد بهرام روی همان گور پیش اندرون راه جوی

3 همی‌راند تا پیش آن کاخ اسب پس پشت او بود ایزد گشسب

4 عنان تگاور بدو داد وگفت که با تو همیشه خرد باد جفت

آثار ابوالقاسم فردوسی

2 اثر از پادشاهی هرمزد دوازده سال بود در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر پادشاهی هرمزد دوازده سال بود در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی شعر مورد نظر پیدا کنید.