1 سر گاه و دیهیم شاه اورمزد بیارایم اکنون چو ماه اورمزد
2 ز شاهی برو هیچ تاوان نبود ازان بد که عهدش فراوان نبود
3 چو بنشست شاه اورمزد بزرگ به آبشخور آمد همی میش و گرگ
4 چنین گفت کای نامور بخردان جهان گشته و کار دیده ردان
1 چو دانست کز مرگ نتوان گریخت بسی آب خونین ز دیده بریخت
2 بگسترد فرش اندر ایوان خویش بفرمود کامدش بهرام پیش
3 بدو گفت کای پاکزاده پسر به مردی و دانش برآورده سر
4 به من پادشاهی نهادست روی که رنگ رخم کرد همرنگ موی