1 چو شاپور بنشست بر تخت داد کلاه دلفروز بر سر نهاد
2 شدند انجمن پیش او بخردان بزرگان فرزانه و موبدان
3 چنین گفت کای نامدار انجمن بزرگان پردانش و رایزن
4 منم پاک فرزند شاه اردشیر سرایندهٔ دانش و یادگیر
1 چو شاپور بنشست بر تخت داد کلاه دلفروز بر سر نهاد
2 شدند انجمن پیش او بخردان بزرگان فرزانه و موبدان
3 چنین گفت کای نامدار انجمن بزرگان پردانش و رایزن
4 منم پاک فرزند شاه اردشیر سرایندهٔ دانش و یادگیر
1 همی بود شاپور با داد و رای بلنداختر و تخت شاهی به جای
2 چو سی سال بگذشت بر سر دو ماه پراگنده شد فر و اورنگ شاد
3 بفرمود تا رفت پیش اورمزد بدو گفت کای چون گل اندر فرزد
4 تو بیدار باش و جهاندار باش جهاندیدگان را خریدار باش
1 وزان پس پراگنده شد آگهی که بیکار شد تخت شاهنشهی
2 به مرد اردشیر آن خردمند شاه به شاپور بسپرد گنج و سپاه
3 خروشی برآمد ز هر مرز و بوم ز قیدافه برداشتند باژ روم
4 چو آگاهی آمد به شاپور شاه بیاراست کوس و درفش و سپاه