1 دل روشن من چو برگشت از اوی سوی تخت شاه جهان کرد روی
2 که این نامه را دست پیش آورم ز دفتر به گفتار خویش آورم
3 بپرسیدم از هر کسی بیشمار بترسیدم از گردش روزگار
4 مگر خود درنگم نباشد بسی بباید سپردن به دیگر کسی
1 بدین نامه چون دست کردم دراز یکی مهتری بود گردنفراز
2 جوان بود و از گوهر پهلوان خردمند و بیدار و روشن روان
3 خداوند رای و خداوند شرم سخن گفتن خوب و آوای نرم
4 مرا گفت کز من چه باید همی که جانت سخن برگراید همی
1 جهان آفرین تا جهان آفرید چون او مرزبانی نیامد پدید
2 چو خورشید بر چرخ بنمود تاج زمین شد به کردار تابنده عاج
3 چه گویم که خورشید تابان که بود کز او در جهان روشنایی فزود
4 ابوالقاسم آن شاه پیروز بخت نهاد از بر تاج خورشید تخت
1 سخنگوی دهقان چه گوید نخست که نام بزرگی به گیتی که جست
2 که بود آن که دیهیم بر سر نهاد ندارد کس آن روزگاران به یاد
3 مگر کز پدر یاد دارد پسر بگوید تو را یک به یک در به در
4 که نام بزرگی که آورد پیش که را بود از آن برتران پایه بیش
1 خجسته سیامک یکی پور داشت که نزد نیا جاه دستور داشت
2 گرانمایه را نام هوشنگ بود تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود
3 به نزد نیا یادگار پدر نیا پروریده مر او را به بر
4 نیایش به جای پسر داشتی جز او بر کسی چشم نگماشتی
1 جهاندار هوشنگ با رای و داد به جای نیا تاج بر سر نهاد
2 بگشت از برش چرخ سالی چهل پر از هوش مغز و پر از رای دل
3 چو بنشست بر جایگاه مهی چنین گفت بر تخت شاهنشهی
4 که بر هفت کشور منم پادشا جهاندار پیروز و فرمانروا
1 یکی روز شاه جهان سوی کوه گذر کرد با چند کس همگروه
2 پدید آمد از دور چیزی دراز سیه رنگ و تیره تن و تیز تاز
3 دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون ز دود دهانش جهان تیرهگون
4 نگه کرد هوشنگ باهوش و سنگ گرفتش یکی سنگ و شد تیز چنگ
1 چو بشناخت آهنگری پیشه کرد از آهنگری ارّه و تیشه کرد
2 چو این کرده شد چارهٔ آب ساخت ز دریایها رودها را بتاخت
3 به جوی و به رود آبها راه کرد به فرخندگی رنج کوتاه کرد
4 چراگاه مردم بدان برفزود پراگند پس تخم و کشت و درود
1 پسر بد مر او را یکی هوشمند گرانمایه طهمورث دیو بند
2 بیامد به تخت پدر بر نشست به شاهی کمر بر میان بر ببست
3 همه موبدان را ز لشکر بخواند به خوبی چه مایه سخنها براند
4 چنین گفت کامروز تخت و کلاه مرا زیبد این تاج و گنج و سپاه