1 کنون آفرین جهانآفرین بخوانیم بر شهریار زمین
2 ابوالقاسم آن شاه خورشید چهر بیاراست گیتی به داد و به مهر
3 نجوید جز از خوبی و راستی نیارد بداد اندرون کاستی
4 جهان روشن از تاج محمود باد همه روزگارانش مسعود باد
1 شد از جنگ نیزهوران تا به روم همی جست رزم اندر آباد بوم
2 به روم اندرون شاه بدفیلقوس کجا بود با رای او شاه سوس
3 نوشتند نامه که پور همای سپاهی بیاورد بیمر ز جای
4 چو بشنید سالار روم این سخن به یاد آمدش روزگار کهن
1 چنان بد که از تازیان صدهزار نبرده سواران نیزه گزار
2 برفتند و سالار ایشان شعیب یکی نامدار از نژاد قتیب
3 جهاندار ایران سپاهی ببرد بگفتند کان را نشاید شمرد
4 فراز آمدند آن دو لشکر بهم جهان شد ز پرخاشجویان دژم
1 شبی خفته بد ماه با شهریار پر از گوهر و بوی و رنگ و نگار
2 همانا که برزد یکی تیز دم شهنشاه زان تیز دم شد دژم
3 بپیچید در جامه و سر بتافت که از نکهتش بوی ناخوش بیافت
4 ازان بوی شد شاه ایران دژم پراندیشه جان ابروان پر ز خم