به بیماری اندر از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 1
1. به بیماری اندر بمرد اردشیر
همی بود بیکار تاج و سریر
...
1. به بیماری اندر بمرد اردشیر
همی بود بیکار تاج و سریر
...
1. چو بیگاه گازر بیامد ز رود
بدو جفت او گفت هست این درود
...
1. به گازر چنین گفت روزی که من
همی این نهان دارم از انجمن
...
1. چنان بد که روزی یکی تندباد
برآمد غمی گشت زان رشنواد
...
1. بگفت این و زان جایگه برگرفت
ازان مرز تا روم لشکر گرفت
...
1. وزان جایگه بازگشتند شاد
پسندیده داراب با رشنواد
...
1. ز درگاه پرده فروهشت شاه
به یک هفته کس را ندادند راه
...