چو بهمن به تخت از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 1
1. چو بهمن به تخت نیا بر نشست
کمر با میان بست و بگشاد دست
1. چو بهمن به تخت نیا بر نشست
کمر با میان بست و بگشاد دست
1. چو آمد به نزدیکی هیرمند
فرستادهای برگزید ارجمند
1. غمی شد فرامرز در مرز بست
ز در دنیا دست کین را بشست
1. گامی پشوتن که دستور بود
ز کشتن دلش سخت رنجور بود
1. پسر بد مر او را یکی همچو شیر
که ساسان همی خواندی اردشیر