1 چو بهمن به تخت نیا بر نشست کمر با میان بست و بگشاد دست
2 سپه را درم داد و دینار داد همان کشور و مرز بسیار داد
3 یکی انجمن ساخت از بخردان بزرگان و کار آزموه ردان
4 چنین گفت کز کار اسفندیار ز نیک و بد گردش روزگار
1 چو آمد به نزدیکی هیرمند فرستادهای برگزید ارجمند
2 فرستاد نزدیک دستان سام بدادش ز هر گونه چندی پیام
3 چنین گفت کز کین اسفندیار مرا تلخ شد در جهان روزگار
4 هم از کین نوشآذر و مهر نوش دو شاه گرامی دو فرخ سروش
1 پسر بد مر او را یکی همچو شیر که ساسان همی خواندی اردشیر
2 دگر دختری داشت نامش همای هنرمند و بادانش و نیکرای
3 همی خواندندی ورا چهرزاد ز گیتی به دیدار او بود شاد
4 پدر درپذیرفتش از نیکوی بران دین که خوانی همی پهلوی
1 غمی شد فرامرز در مرز بست ز در دنیا دست کین را بشست
2 همه نامداران روشنروان برفتند یکسر بر پهلوان
3 بدان نامداران زبان برگشاد ز گفت زواره بسی کرد یاد
4 که پیش پدرم آن جهاندیده مرد همی گفت و لبها پر از بادسرد
1 گامی پشوتن که دستور بود ز کشتن دلش سخت رنجور بود
2 به پیش جهاندار بر پای خاست چنین گفت کای خسرو داد و راست
3 اگر کینه بودت به دل خواستی پدید آمد از کاستی راستی
4 کنون غارت و کشتن و جنگ و جوش مفرمای و مپسند چندین خروش