2 اثر از داستان رستم و شغاد در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر داستان رستم و شغاد در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی شعر مورد نظر پیدا کنید.

داستان رستم و شغاد در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی

1 دل روشن من چو برگشت از اوی سوی تخت شاه جهان کرد روی

2 که این نامه را دست پیش آورم ز دفتر به گفتار خویش آورم

3 بپرسیدم از هر کسی بی‌شمار بترسیدم از گردش روزگار

4 مگر خود درنگم نباشد بسی بباید سپردن به دیگر کسی

1 بدین نامه چون دست کردم دراز یکی مهتری بود گردن‌فراز

2 جوان بود و از گوهر پهلوان خردمند و بیدار و روشن روان

3 خداوند رای و خداوند شرم سخن گفتن خوب و آوای نرم

4 مرا گفت کز من چه باید همی که جانت سخن برگراید همی

1 جهان آفرین تا جهان آفرید چون او مرزبانی نیامد پدید

2 چو خورشید بر چرخ بنمود تاج زمین شد به کردار تابنده عاج

3 چه گویم که خورشید تابان که بود کز او در جهان روشنایی فزود

4 ابوالقاسم آن شاه پیروز بخت نهاد از بر تاج خورشید تخت

1 سخن‌گوی دهقان چه گوید نخست که نام بزرگی به گیتی که جست

2 که بود آن که دیهیم بر سر نهاد ندارد کس آن روزگاران به یاد

3 مگر کز پدر یاد دارد پسر بگوید تو را یک به یک در به در

4 که نام بزرگی که آورد پیش که را بود از آن برتران پایه بیش

1 خجسته سیامک یکی پور داشت که نزد نیا جاه دستور داشت

2 گرانمایه را نام هوشنگ بود تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود

3 به نزد نیا یادگار پدر نیا پروریده مر او را به بر

4 نیایش به جای پسر داشتی جز او بر کسی چشم نگماشتی

1 جهاندار هوشنگ با رای و داد به جای نیا تاج بر سر نهاد

2 بگشت از برش چرخ سالی چهل پر از هوش مغز و پر از رای دل

3 چو بنشست بر جایگاه مهی چنین گفت بر تخت شاهنشهی

4 که بر هفت کشور منم پادشا جهاندار پیروز و فرمانروا

1 یکی روز شاه جهان سوی کوه گذر کرد با چند کس هم‌گروه

2 پدید آمد از دور چیزی دراز سیه رنگ و تیره تن و تیز تاز

3 دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون ز دود دهانش جهان تیره‌گون

4 نگه کرد هوشنگ باهوش و سنگ گرفتش یکی سنگ و شد تیز چنگ

1 چو بشناخت آهنگری پیشه کرد از آهنگری ارّه و تیشه کرد

2 چو این کرده شد چارهٔ آب ساخت ز دریای‌ها رودها را بتاخت

3 به جوی و به رود آب‌ها راه کرد به فرخندگی رنج کوتاه کرد

4 چراگاه مردم بدان برفزود پراگند پس تخم و کشت و درود

1 پسر بد مر او را یکی هوشمند گرانمایه طهمورث دیو بند

2 بیامد به تخت پدر بر نشست به شاهی کمر بر میان بر ببست

3 همه موبدان را ز لشکر بخواند به خوبی چه مایه سخن‌ها براند

4 چنین گفت کامروز تخت و کلاه مرا زیبد این تاج و گنج و سپاه

آثار ابوالقاسم فردوسی

2 اثر از داستان رستم و شغاد در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر داستان رستم و شغاد در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی شعر مورد نظر پیدا کنید.