2 اثر از داستان رستم و شغاد در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر داستان رستم و شغاد در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی شعر مورد نظر پیدا کنید.

داستان رستم و شغاد در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی

1 یکی پیر بد نامش آزاد سرو که با احمد سهل بودی به مرو

2 دلی پر ز دانش سری پر سخن زبان پر ز گفتارهای کهن

3 کجا نامهٔ خسروان داشتی تن و پیکر پهلوان داشتی

4 به سام نریمان کشیدی نژاد بسی داشتی رزم رستم به یاد

1 بداختر چو از شهر کابل برفت بدان دشت نخچیر شد شاه تفت

2 ببرد از میان لشکری چاه‌کن کجا نام بردند زان انجمن

3 سراسر همه دشت نخچیرگاه همه چاه بد کنده در زیر راه

4 زده حربه‌ها را بن اندر زمین همان نیز ژوپین و شمشیر کین

1 چنین گوید آن پیر دانش‌پژوه هنرمند و گوینده و با شکوه

2 که در پرده بد زال را برده‌ای نوازندهٔ رود و گوینده‌ای

3 کنیزک پسر زاد روزی یکی که ازماه پیدا نبود اندکی

4 به بالا و دیدار سام سوار ازو شاد شد دودهٔ نامدار

1 فرامرز چون سوک رستم بداشت سپه را همه سوی هامون گذاشت

2 در خانهٔ پیلتن باز کرد سپه را ز گنج پدر ساز کرد

3 سحرگه خروش آمد از کرنای هم از کوس و رویین و هندی درای

4 سپاهی ز زابل به کابل کشید که خورشید گشت از جهان ناپدید

1 چو با خستگی چشمها برگشاد بدید آن بداندیش روی شغاد

2 بدانست کان چاره و راه اوست شغاد فریبنده بدخواه اوست

3 بدو گفت کای مرد بدبخت و شوم ز کار تو ویران شد آباد بوم

4 پشیمانی آید ترا زین سخن بپیچی ازین بد نگردی کهن

1 بداختر چو از شهر کابل برفت بدان دشت نخچیر شد شاه تفت

2 ببرد از میان لشکری چاه‌کن کجا نام بردند زان انجمن

3 سراسر همه دشت نخچیرگاه همه چاه بد کنده در زیر راه

4 زده حربه‌ها را بن اندر زمین همان نیز ژوپین و شمشیر کین

1 چو شد روزگار تهمتن به سر به پیش آورم داستانی دگر

2 چو گشتاسپ را تیره شد روی بخت بیاورد جاماسپ را پیش تخت

3 بدو گفت کز کار اسفندیار چنان داغ دل گشتم و سوکوار

4 که روزی نبد زندگانیم خوش دژم بودم از اختر کینه‌کش

1 ازان نامداران سواری بجست گهی شد پیاده گهی برنشست

2 چو آمد سوی زابلستان بگفت که پیل ژیان گشت با خاک جفت

3 زواره همان و سپاهش همان سواری نجست از بد بدگمان

4 خروشی برآمد ز زابلستان ز بدخواه وز شاه کابلستان

1 چنین گفت رودابه روزی به زال که از زاغ و سوک تهمتن بنال

2 همانا که تا هست گیتی فروز ازین تیره‌تر کس ندیدست روز

3 بدو گفت زال ای زن کم خرد غم ناچریدن بدین بگذرد

4 برآشفت رودابه سوگند خورد که هرگز نیابد تنم خواب و خورد

1 چو شد روزگار تهمتن به سر به پیش آورم داستانی دگر

2 چو گشتاسپ را تیره شد روی بخت بیاورد جاماسپ را پیش تخت

3 بدو گفت کز کار اسفندیار چنان داغ دل گشتم و سوکوار

4 که روزی نبد زندگانیم خوش دژم بودم از اختر کینه‌کش

آثار ابوالقاسم فردوسی

2 اثر از داستان رستم و شغاد در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر داستان رستم و شغاد در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی شعر مورد نظر پیدا کنید.