1 وز انجا بیامد به پردهسرای ز بیگانه پردخت کردند جای
2 پشوتن بشد نزد اسفندیار سخن رفت هرگونه از کارزار
3 بدو گفت جنگی چنین دژ به جنگ به سال فراوان نیاید به چنگ
4 مگر خوار گیرم تن خویش را یکی چاره سازم بداندیش را
1 چو تاریکتر شد شب اسفندیار بپوشید نو جامهٔ کارزار
2 سر بند صندوقها برگشاد یکی تا بدان بستگان جست باد
3 کباب و می آورد و نوشیدنی همان جامهٔ رزم و پوشیدنی
4 چو نان خورده شد هر یکی را سه جام بدادند و گشتند زان شادکام
1 چو ماه از بر تخت سیمین نشست سه پاس از شب تیره اندر گذشت
2 همی پاسبان برخروشید سخت که گشتاسپ شاهست و پیروز بخت
3 چو ترکان شنیدند زان سان خروش نهادند یکسر به آواز گوش
4 دل کهرم از پاسبان خیره شد روانش ز آواز او تیره شد
1 چو خورشید تابان ز گنبد بگشت خریدار بازار او در گذشت
2 دو خواهرش رفتند ز ایوان به کوی غریوان و بر کفتها بر سبوی
3 به نزدیک اسفندیار آمدند دو دیدهتر و خاکسار آمدند
4 چو اسفندیار آن شگفتی بدید دو رخ کرد از خواهران ناپدید
1 شب آمد یکی آتشی برفروخت که تفش همی آسمان را بسوخت
2 چو از دیدهگه دیدهبان بنگرید به شب آنش و روز پردود دید
3 ز جایی که بد شادمان بازگشت تو گفتی که با باد همباز گشت
4 چو از راه نزد پشوتن رسید بگفت آنچ از آتش و دود دید
1 وز انجا بیامد به پردهسرای ز بیگانه پردخت کردند جای
2 پشوتن بشد نزد اسفندیار سخن رفت هرگونه از کارزار
3 بدو گفت جنگی چنین دژ به جنگ به سال فراوان نیاید به چنگ
4 مگر خوار گیرم تن خویش را یکی چاره سازم بداندیش را
1 دبیر جهاندیده را پیش خواند ازان چاره و چنگ چندی براند
2 بر تخت بنشست فرخ دبیر قلم خواست و قرطاس و مشک و عبیر
3 نخستین که نوک قلم شد سیاه گرفت آفرین بر خداوند ماه
4 خداوند کیوان و ناهید و هور خداوند پیل و خداوند مور
1 چو ماه از بر تخت سیمین نشست سه پاس از شب تیره اندر گذشت
2 همی پاسبان برخروشید سخت که گشتاسپ شاهست و پیروز بخت
3 چو ترکان شنیدند زان سان خروش نهادند یکسر به آواز گوش
4 دل کهرم از پاسبان خیره شد روانش ز آواز او تیره شد
1 چو آن نامه برخواند اسفندیار ببخشید دینار و برساخت کار
2 جز از گنج ارجاسپ چیزی نماند همه گنج خویشان او برفشاند
3 سپاهش همه زو توانگر شدند از اندازهٔ کار برتر شدند
4 شتر بود و اسپان به دشت و به کوه به داغ سپهدار توران گروه