چو خورشید تابان از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 10
1. چو خورشید تابان ز گنبد بگشت
خریدار بازار او در گذشت
...
1. چو خورشید تابان ز گنبد بگشت
خریدار بازار او در گذشت
...
1. شب آمد یکی آتشی برفروخت
که تفش همی آسمان را بسوخت
...
1. چو تاریکتر شد شب اسفندیار
بپوشید نو جامهٔ کارزار
...
1. چو ماه از بر تخت سیمین نشست
سه پاس از شب تیره اندر گذشت
...
1. دبیر جهاندیده را پیش خواند
ازان چاره و چنگ چندی براند
...
1. چو آن نامه برخواند اسفندیار
ببخشید دینار و برساخت کار
...