1 فرستاده نزدیک دستان رسید به کردار آتش دلش بردمید
2 سوی گرد مهراب بنهاد روی همی تاخت با لشکری جنگجوی
3 چو مهراب را پای بر جای دید به سرش اندرون دانش و رای دید
4 به دل گفت کاکنون ز لشکر چه باک چه پیشم خزروان چه یک مشت خاک
1 سوی شاه ترکان رسید آگهی کزان نامداران جهان شد تهی
2 دلش گشت پر آتش از درد و غم دو رخ را به خون جگر داد نم
3 برآشفت و گفتا که نوذر کجاست کزو ویسه خواهد همی کینه خواست
4 چه چاره است جز خون او ریختن یکی کینهٔ نو برانگیختن
1 و دیگر که از شهر ارمان شدند به کینه سوی زابلستان شدند
2 شماساس کز پیش جیحون برفت سوی سیستان روی بنهاد و تفت
3 خزروان ابا تیغزن سی هزار ز ترکان بزرگان خنجرگزار
4 برفتند بیدار تا هیرمند ابا تیغ و با گرز و بخت بلند
1 چو اغریرث آمد ز آمل به ری وزان کارها آگهی یافت کی
2 بدو گفت کاین چیست کانگیختی که با شهد حنظل برآمیختی
3 بفرمودمت کای برادر به کش که جای خرد نیست و هنگام هش
4 بدانش نیاید سر جنگجوی نباید به جنگ اندرون آبروی
1 به گستهم و طوس آمد این آگهی که تیره شد آن فر شاهنشهی
2 به شمشیر تیز آن سر تاجدار به زاری بریدند و برگشت کار
3 بکندند موی و شخودند روی از ایران برآمد یکی هایوهوی
4 سر سرکشان گشت پرگرد و خاک همه دیده پر خون همه جامه چاک