قصاید - ستهٔ ضروریه در دیوان اشعار فارسی امیرعلیشیر نوایی

بیت القصیده همه خیل سخن وران
شه بیت جنس نظم همه مدح گستران
حمد و ثنای پادشهی دان که از رهش
یکپاره سنگ شد گهر عالی افسران

تقدست کبریاه عن ادراک المتعلقین و تنزهت آلامه احصار المتکلمین الالاله الخلق و الامر تبارک الله رب العالمین. ,

حسن کلام قافیه سنجان سحر فن
لطف ادای نکته وران شکر شکن
زهی بخامه قدرت مصور اشیا
هزار نقش عجب هر زمان ازو پیدا
چه خامه ایست که در کارگاه کن فیکون
نگشته بی رقم او ز قطره تا دریا
چه قدرتیست که در بارگاه چرخ بلند
نگشته بی سبب او ز ذره تا بیضا
مطیع امر تو گر سفلی است اگر علوی
عیال جود تو گر امهات اگر آبا
حاجبان شب چو شادروان سودا افکنند
جلوه در خیل بتان ماه سیما افکنند
صد هزاران کرم شبتاب از شبستان سپهر
لمعها بر پرده شبگون غبرا افکنند
هر زمان صد گونه اشکال بدیع از کلک صنع
نقش بندان قدر بر طاق خضرا افکنند
اشک ریزان نعش بر دوش بنات از سوک مهر
جمله بر سرها پرند عنبراسا افکنند
آتشین لعلی که تاج خسروانرا زیورست
اخگری بهر خیال خام پختن در سرست
شه که یاد از مرگ نارد زوست ویرانی ملک
خسرو بی عاقبت خسر بلاد و کشورست
قید زینت مسقط فرو شکوه خسرویست
شیر زنجیری ز شیر بیشه کم صولت تر ست
لازم شاهی نباشد خالی از درد سری
کوس شه خالی و بانگ غلغلش درد سرست
جهان که مرحله تنگ شاهراه فناست
درو مجوی اقامت که راه شاه و گداست
کجا محل اقامت که قاطعان طریق
بنقد دین و دل اندر کمین پی یغماست
چه مرحله است که پا نانهاده بهر شدن
ز بام مرحله کوس رحیل را غوغاست
عجب رهی که نه مبداء بود درو ظاهر
غریب بادیه ای کس نه مقصدی پیداست
زهی از شمع رویت چشم مردم گشته نورانی
جهانرا مردم چشم آمدی از عین انسانی
ملک را از پی آوردن خاک تو حمالی
فلک را بهر طرح ملک ترکیب تو میدانی
طلسم خلقتت را دست قدرت کرده معماری
در آنجا گنج حکمت از ملک بنهاده پنهانی
ز علم الله بتعلیم شریف علم الاسما
برآورده میان اهل دانش اسم پردانی
معلم عشق و پیر عقل شد طفل دبستانش
فلک دان بهر تأدیب وی اینک چرخ گردانش
دبستان بین معلم را که باشد از ره معنی
عناصر چار دیوار و رواق چرخ ایوانش
عجب کج مج زبان طفلی که استادی بدین دقت
به عمری یک سبق آموختن نتواند آسانش
عجبتر آنکه بعد عمری ار دانست در ساعت
ز لوح خاطر خود پاک شوید زاب نسیانش