1 جان را هوای روی تو بر جای جان نشست مهر توام درون دل مهربان نشست
2 گنج روان توئی و بهر تار موی تو مار شکنج بر سر گنج روان نشست
3 هر دل که از کنار تو برخاست یک زمان جان داد و از میان جهان بر کران نشست
1 خیل خزان بتاختن بر سپه بهار زد خسرو مهرگان علم بر سر کوهسار زد
2 زاغ سیاه طیلسان خطبه خسرو جهان خواند به نامش آن زمان شاشه زر عیار زد
1 گر نه به چشم مردمی سوی تو بنگرد فلک خشم تو در دو چشم او مردمک استخوان کند
2 آنچه به یک زمان کند کین تو خالی از زمین قوت و گردش فلک راست به صد قران کند
3 گوهر آبگینه را لعل سیاوشی مخوان زآنکه مرا به شبهه آن خون سیاوشان کند
1 جز می صرف در جهان،چیست که از صروف او رأی طرب قوی شود، رایت غم نگون بود
2 روح در او سبک شود، چونکه از آن گران خورد عقل ازو قوی شود، گر چه روان زبون بود
3 سرخ مئی که طعم او، طبع ستم رسیده را هم مدد طرب دهد، هم سبب سکون بود
4 جام نه اختریست هان، نور به خوی بد دهد باده نه گوهریست کآن، در خور طبع دون بود
1 بودند بتان به پیش من خوار واکنون خود را چه خوار بینم
2 آن کس که مرا شکار بودست خود را به کفش شکار بینم
1 ما راست جهات سته یک کام ما راست بحار سبعه یک جو
1 تا اثر جهان بود باد جهان به نام تو تا گهر فلک بود، باد فلک غلام تو
2 مصلحت جهانیان هست دوام دولتت باد ستون آسمان دولت بر دوام تو
3 کرد به نام تو خرد کل مرکبات را از پی آن چو شش جهت شش عدد است نام تو
4 شعله آتش اجل باد فروغ تیغ تو شربت آب زندگی باد مذاق جام تو
1 شاهی که بدو نازد شاهی به جهانداری خواهند به نور از وی اجرام فلک یاری
2 فرخنده (منوچهر) آن کش دهر برد فرمان دارد صفت یزدان در قصد نکوکاری
3 بدخواه ورا خویشی با محنت و درویشی آغاز بداندیشی، فرجام گرفتاری
1 شاها همه شاهان را شاهی به هنرمندی بنیاد شهنشاهی محکم تو درافکندی
2 هر جا که تو کوشیدی، خصمان قوی دیدی بیخ همه ببریدی تخم همه برکندی
3 بس دشمن پر دستان، کز تیغ تو شد بیجان بس لشگر بی پایان، کز هم تو پراکندی
4 نصرت ز تو پیدا شد، ملک از تو مهیا شد الحق به تو زیبا شد، شاهی و خداوندی
1 بادا همه ساله ذخرة الدین آسوده ز فتنه زمانه
2 شهزاده شیر دل فریدون آن چون پدر از جهان یگانه
3 میری که ز قدر درگهش را بر شد به فلک بر آستانه
4 شد ناوک فتنه جهان را جان و دل دشمنش نشانه