1 آن رخ رخشان و زلف عنبر افشانش نگر و آن لب و دندان چون لؤلؤ و مرجانش نگر
2 کرد با من شرط و پیمان در وفا و دوستی ذره ننمود از آن شرط و پیمانش نگر
3 در میان جان من درد فراقش دیده ای بر دل بیچاره من داغ هجرانش نگر
4 دلبری کز دور دیداری ز ما دارد دریغ با خسان و ناکسان در بوسه احسانش نگر
1 رخ و زلف و لب و چشم و خط و خال تو ای دلبر ز من بردند لهو و هوش و صبر و عیش و خواب و خور
2 مرا هست از غم و تیمار و درد و داغ هجرانت به کف باد و به سر خاک و به چشم آب و به دل آذر
3 منم روز و شب و سال و مه از سودای عشق تو به دل گرم و به دم سرد و به لب خشک و به دیده تر
4 نگارا تا کی و تا کی ز هجرانت به جان و دل کشم خواری کنم زاری خورم انده برم کیفر
1 چون نقطه نور سپهر آید ز حوت اندر حمل پوشد چو جنت باغ را حالی و حلی و حلل
2 همچون ز نقض ار تنگ چین، گردد پر از سبزه زمین همچون بهشت از حور عین، گردد پر از لاله جبل
3 بلبل برآرد غلغلی، چون بشکفد از گل گلی وز رشگ گل هر صلصلی، با بلبل آید در جدل
4 گردد شخ پر شاخ و سنگ، از سبزه چون پشت پلنگ آهو کند سم سیم رنگ، از یاسمین بر کوه و تل
1 سپهر مجد و معالی محیط نقطه عالم جهان جود و عوالی چراغ دوده آدم
2 خدیو کشور پنجم یگانه گوهر انجم جم دوم کی اعظم خدایگان معظم
3 زحل محل و فلک عز، قدر مراد و قضا کین شمال فیض و صبا فر، مسیح نطق و ملک دم
4 عدو شکار چو رستم، جهانگشای چو آرش خردپرست چو دستان، هنرنمای چو نیرم
1 کجا شد آنکه مرا خان بدو بدی خوش و خرم که تا شد او دل و چشمم تباه شد ز تف و نم
2 ز هجر آن لب نوشین که بود همدم جانم دلم برید و ز چشمم بریده می نشود دم
3 دلم ز حسرت خالش چو خال اوست پر از خون قدم ز فرقت زلفش چو زلف اوست پر از خم
4 دلم نماند ز عشقش ولی بماند غم دل بدان دلی که ندارم به چند گونه خورم غم
1 دادگرا ملک را هم فلک و هم قوام تاجورا بخت را هم شرف و هم نظام
2 عاجز قهرش قضا چاکر قدرش قدر ساکن طبعش کرم شاکر جودش کرام
3 بسته ببندش سپهر اشهب زرین جناح کرده به داغش جهان ادهم سیمین ستام
4 خاک درش را ز عرض سجده گه شرق و غرب بارگهش ماه بار، شاه ره خاص و عام
1 ای رخ و قد تو را دل رهی و جان غلام قد تو سرو سهی روی تو ماه تمام
2 در فلک چشم من ماه تو گشته مقیم در چمن جان من سرو تو کرده مقام
3 درد توام در دلست زخم توام بر جگر داروی دردم کجا مرهم زخمم کدام
4 چند ز رویت به من ماه فرستد درود چند به بویت به من باد رساند پیام
1 کی کشم در چشم و کی بوسم به کام خاک درگاه شهنشاه انام
2 کی بود گوئی که بینم بر مراد شاه را دلشاد و گردم شاد کام
3 از قبول شاه کی باشد مرا سعی استظهار و حسن اهتمام
4 کار بختم را که رفت از قاعده رحمت خسرو کی آرد با نظام
1 سودا زده فراق یارم بازیچه دست روزگارم
2 ناچیده گلی ز گلبن وصل صد گونه نهاده هجر خارم
3 بی آنکه شراب وصل خوردم از شربت هجر در خمارم
4 اندیشه دل نمی گذارد یک لحظه مرا که دم برآرم
1 ای لطف تو یار با برحم در وصف تو هر گروه پی گم
2 از هیبت تو فلک سبک پای وز قوت تو زمین گران سم
3 آن را که به مهر گوئی اجلس ایام به کین نگویدش قم
4 فرمان تو رات قضا پیاپی رایات تو را قدر دمادم