1 مرحبا! مرحبا! محبت دوست کز درون آمدی، نه از راه پوست
2 دلم از چز تو خانه خالی کرد با تو سودای لاابالی کرد
3 تا غمت ساکن دل من شد از چراغ تو خانه روشن شد
4 ما گرفتار دام عشق توایم همه سرمست جام عشق توایم
1 آشکارا نهان کنم تا چند؟ دوست میدارمت به بانگ بلند
2 دلم از جان خویش دست بشست بعد از آن دیده بر رخ تو فکند
3 عاشقان تو نیک معذورند زان که نبود کسی تو را مانند
4 دیدهای کو رخ تو دیده بود به خیال تو کی شود خرسند؟
1 دیدهای پاک بین همی باید تا که حسنش جمال بنماید
2 حسن جانان به جان توان دیدن نه به هر دیده آن توان دیدن
3 ای که خوانی به عشق مغرورم هیچ عیبم مکن، که معذورم
4 گر جمال بتم نظاره کنی بدل سیب دست پاره کنی
1 پیر شیراز، شیخ روزبهان آن به صدق و صفا فرید جهان
2 اولیا را نگین خاتم بود عالم جان و جان عالم بود
3 شاه عشاق و عارفان بود او سرور جمله واصلان بود او
4 چون به ایوان عاشقی بر شد روز به بود و روز بهتر شد
1 نیست کاری به آنم و اینم صنع پروردگار میبینم
2 حیرتم غالب است و دل واله نیست پروای عقل، یا دینم
3 سخنی کز تو بشنود گوشم خوشتر آید ز جان شیرینم
4 در جهان، گر دل از تو بردارم خود که بینم؟ که بر تو بگزینم؟
1 ای خوش و فارغ، از غم ما پرس عاشقان ضعیف را واپرس
2 عجز من بین، دعای من بپذیر میتوانی، به لطف دستم گیر
3 داری از عاشقان خویش ملال خون ایشان چراست بر تو حلال؟
4 به کسی التفات کن نفسی که ندارد به جز تو هیچ کسی