1 ای هوای تو مونس جانم مایهٔ درد و اصل درمانم
2 مرغ جان تا بیافت دیدهٔ باز در هوای تو میکند پرواز
3 گفت و گوی تو روز و شب یارم جست و جوی تو حاصل کارم
4 دلم از عشق توست دیوانه تا تو شمعی، تو راست پروانه
1 ای شده چشم جان من به تو باز از تو در دل نیاز و در جان آز
2 شب اندوه من نگردد روز تا نبینم جمال روی تو باز
3 تو ز فارغی و ما داریم بر درت سر بر آستان نیاز
4 در دلم آرزوی عشق تو را نیست انجام، اگر بود آغاز
1 ای غم تو مجاور دل من وز زمانه غم تو حاصل من
2 تا دلم باد، مبتلای تو باد دایما بستهٔ بلای تو باد
3 دیده را دیدن تو میباید وگرم قصد جان کنی شاید
4 دل ما را فراغت از جان است زندگانی ما به جانان است
1 بود صاحبدلی به دانش و هوش در نواحی فارس ترهفروش
2 از قضای خدا و صنع اله میگذشت او به راه خود ناگاه
3 پیش قصری رسید و در نگرید صورت دختر اتابک دید
4 صورتی خوب دید و حیران شد دل مجموع او پریشان شد
1 عاشقی ترک خواب و خور کرده جای خود را ز گریه تر کرده
2 حیرت حسن دوست جانش را از تن خویش بیخبر کرده
3 دایم اندر نماز و روزهٔ عشق درس عشاق را ز بر کرده
4 پیش تیر ارادت معشوق جگر خویش را سپر کرده
1 عاشق بیقرار، از سر درد به ریا مدتی چو طاعت کرد
2 از ریا دور بود اخلاصش برد سوی عبادت خاصش
3 بوی تحقیق از آن مجاز شنود دری از عاشقی برو بگشود
4 دایما مشتغل به ذکر خدای نه به شه راه داد و نی به گدای